-
50.یکی از بهترین کتاب های جهان های گذشته و نامده (2)
دوشنبه 9 فروردین 1395 15:19
عدم هم بستگی با بشریت . تلقی اش این بود : فقط یک چیز می توانست او را از این فکر جدا سازد ، عشق شخص به یک فرد مشخص . اگر واقعاً عاشق کسی می شد ، دیگر به سرنوشت دیگران بی اعتنا نبود ، زیرا معشوقش به آن سرنوشت بستگی داشت . جاودانگی / میلان کوندرا / حشمت الله کامرانی / نشر علم
-
49.یکی از بهترین کتاب های جهان های گذشته و نامده(1)
دوشنبه 9 فروردین 1395 15:15
موقعی پیش می آید که تو در برابر آینه ای می ایستی و از خود می پرسی این خود من است ؟ و چرا ؟ چرا من با این یکی شوم ؟ مرا چه پروای این صورت و در آن لحظه همه چیز شروع به فروریختن می کند . همه چیز شروع به فروریختن می کند . جاودانگی/میلان کوندرا/ حشمت الله کامرانی /نشر علم
-
48.به انتخاب خودم به تو می سپارمش!
یکشنبه 8 فروردین 1395 15:31
وادارم کن کار درست رو انجام بدم . مثل پارسال که وادارم کردی و اون تصمیمی که گرفتی از قشنگ ترین تصمیم هات برای زندگیم بود. بهم نشون بده و وادارم کن . تو تصمیم بگیر . تو که کارگردانی و میدونی که من فیلمنامه ت رو نمی دونم .
-
47. خشم های پنهان من کجایند و چه قدر کنترلم می کنند؟
یکشنبه 8 فروردین 1395 15:21
«زن من هفده سال پیش از دنیا رفت ، سوامیجی . حالا دیگر فکر نمی کنم برای او غمگین باشم . از چیزی هم عصبانی نیستم.» « اگر غمگین نیستی ، اگر خشمگین نیستی . پس باید در آرامش باشی . هستی ؟ یعنی به خاطر آنکه آرامش داری به اینجا می آیی؟» وینود ساکت شد . سوامیجی سرش را تکان داد . «نه این خشم است . خشمی آن چنان پنهان ، در عمق...
-
46.شاهکاری که لیاقت نوبل رو داشت!
پنجشنبه 5 فروردین 1395 19:27
در آن زمان زندگی شان آنقدر مشغول کننده بود که دیگر به امید احتیاجی نداشتند بنابراین فراموشش کردند. سالار مگس ها / ویلیام گلدینگ / سوسن اردکانی / نشر آپادانا
-
45.نگاه اخروی ناباکوف به داستان!
پنجشنبه 5 فروردین 1395 19:23
بعد از مرگ ذهن انسان از جسم جدا می شود و در قلمرویی حرکت می کند که همه چیز همچون قبل به هم پیوسته است و اینکه کمابیش قدرت احساس دارد . پس عذاب گناهکاران در جهان دیگر دقیقاً بدین معناست که ذهن سرسختشان نمی تواند به آرامش برسد مگر اینکه از آثار و عواقب تمام کارهای بی پروای دنیوی شان آگاه شود. چشم / ولادیمیر ناباکوف/ علی...
-
44.هی دختر از هزاران .. یکی!من دست بر شبنم سحر کشیده از لمس آب به اندام گریه رسیده ام!
پنجشنبه 5 فروردین 1395 16:18
ببین باد چقدر عاقل است که عطر تو را هر کجا که می برد باز به جانب من خسته می خواندش... رد پای برف تا بلوغ کامل گل سرخ / سید علی صالحی / نشر نگاه
-
43.به وقت اشتیاق آبی ها
پنجشنبه 5 فروردین 1395 00:22
من از تو زن را آموختم تا شب را تاریکی خطاب کنم روز را روشنایی و تو را دعای عهد عجیب ! تو کیستی که مرا از جنس ابر و سلوک علف آفریده ای! صبح نخستین روز فروردین جهان در حصار باغی از نیلوفر بود، گهواره گندم و تملک ، و تو تصرف بی پایان در هم شدن به وقت اشتیاق آبی ها . و من تو را دوست می دارم. رد پای برف تا بلوغ کامل گل سرخ...
-
42. دوازده مرد خشمگین
چهارشنبه 4 فروردین 1395 11:54
لازمه هر بار که می خوایم راجع به کسی نظری بدیم این فیلم رو ببینیم . دو بار دیدن من که افاقه نکرده و حداقل باید 20 مرتبه ی دیگه ببینمش بلکه یه ذره منصف بشم.
-
41.خداحافظ 94!
شنبه 29 اسفند 1394 17:59
این عکس اولین روز اسفنده ... و حالا خداحافظ اسفند قشنگ . خداحافظ تب و تاب و بی قراری بهار 94. خداحافظ تابستون مفید 94. خداحافظ پاییز برزخ گونه ی 94. خداحافظ زمستون پر از فراز و نشیب 94.
-
40.از سید علی صالحی
جمعه 28 اسفند 1394 22:15
شعرت را بگو. ادامه ی بهترین بهانه برای ما همین گفت و گو به زبان اشاره است. + از کتاب رد پای برف تا بلوغ کامل گل سرخ
-
39.خال های ورق
جمعه 28 اسفند 1394 19:17
لنگدان بسیار از خود می پرسید چند درصد از افرادی که ورق بازی می کنند اطلاع داشتند چهار خال ورق - پیک ، خاج،خشت و دل - نشانه های جامند و مستقیماً از خال های بازی تاروت یعنی شمشیر و جام و چوگان شاهی و ستاره ی پنج پر مشتق شده اند . پیک شمشیر است - خنجر ، مذکر. دل جام است - ساغر ، مونث خشت چوگان شاهی است - تبار سلطنتی ،...
-
38.بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد ...
پنجشنبه 27 اسفند 1394 16:51
"تولد زمین را به بزم می نشینم و امیدوارم امسال آن چنان لبریز باشد که پایان یافتن اش اندوه بیاورد و چنان شاد باشد که به هزاران سال غم غلبه یابد . از اعماق قلبم سال فوق العاده ای را برای خودم ، عزیزانم ، دوستانم ، تمام کسانی که این خطوط را می خوانند و من می شناسم و نمی شناسمشان ، برای مردم کشورم ، برای این وطن...
-
37.رمز مرد ویترووین
چهارشنبه 26 اسفند 1394 00:16
ناگاه حس کرد به هاروارد برگشته و در کلاس نماد پردازی در هنر ایستاده است و اعداد مورد علاقه اش را روی تخته می نویسد . 1.618 برگشت تا خیل عظیم شاگردان مشتاق را ببیند :« کی می تونه بگه این عدد چیه ؟» یک دانشجوی قدبلند ریاضی از ته کلاس دستش را بلند کرد و گفت :« عدد فی . » و آن را فیی تلفظ کرد. «آفرین استتنر . میخوام همگی...
-
36.وقتی یادت نمیاد...
سهشنبه 25 اسفند 1394 00:19
درست مثل همون لحظه که ایوان کلی رو توی خیابون میبینه وجفتشون حس می کنن همدیگه رو میشناسن . بعد از اینکه ایوان دست میبره تو سرنوشتش و کلی رو ازش پاک می کنه. مثل اینه که من مطمئنم ما یک جاهایی از هستی مون به هم ربط داشته . اما کی یادش میاد چی ؟ تو هم یادت نمیاد .
-
35.راز کوچک داوینچی
دوشنبه 24 اسفند 1394 12:02
لنگدان در کتابخانه ی تاریک زندان زیر نور افکنی که بالای سرش قرار داشت ایستاده و راز مونالیزا را با زندانیانی که در کلاس شرکت کرده بودند در میان گذاشته بود که در کمال تعجب شلوغ و خشن اما تیزبین بودند . همان طور که به طرف مونالیزا بر دیوار گام برمی داشت گفت : احتمالاً متوجه شدید که پس زمینه ی کار یک دست نیست و به تفاوت...
-
34. سه فیلم برای زندگی
یکشنبه 23 اسفند 1394 19:37
نوشته بودم بعضی فیلم ها را باید برای بهتر زندگی کردن تماشا کرد . اما بعضی فیلم ها از این مرز عبور می کنند و باید تماشایشان کنی که بتوانی زندگی را از ببینی.یک سری از قوانینش و پاسخ هایت را . دیدن این سه فیلم برای هر موجود زنده ای که در مورد چیدن حوادث زندگی اش کنجکاو است ضروری است . Mr Nobody The Adjustment Bureau The...
-
33. A Dangerous Method
یکشنبه 23 اسفند 1394 18:49
فیلم راجع به روابط یونگ با یکی از بیمارانش به نام سابینا بوده که بعدها روانپزشک بزرگی می شود . فیلمی نیست که به هر کسی دیدنش را توصیه کنم اما برای افرادی که علاقمند به روانشناسی هستند و یا مطالعاتی در این زمینه دارند گزینه ی خیلی خوبیست . من متاسفانه دانش نقد فیلم را ندارم اما می توانم بگویم با اشکالاتی که در فیلم...
-
32.این خنجر رو از قلبت درار ! گرمم می کنه .
شنبه 22 اسفند 1394 13:28
درست زمانی که گمون می کنی داستان به سر اومده ، قهرمان داستان رو میبینی . بعد از ماه ها و نمی دونی باید چه جوری تفسیرش کنی . داستان تموم نشده ؟ ببین چقدر قهرمانت رو دوست داشتی و حالا دیگه رفته . ببین چقدر دوسش داشتی !؟ یا یادآوری رنج آور اینکه قشنگ ترین داستان زندگیت تا الان تموم شده یا داره میشه و تو هیچ کاری نمی تونی...
-
31. نماینده ی یک تم شخصیتی (1)
شنبه 22 اسفند 1394 13:18
بحث احترام نیست ، خب ؟ بحث اینه که کسی که نمی تونه مثلاً بلاگفای نوعی رو به خاطر خیانتی که در امانتش کرد و چیزهایی رو که از بین برد که ارزششون در کلام نمی اومد ، رها کنه ، نه به قطعیت اما طبق آمار و احتمالات ریاضی وقتی راجع به بیرون اومدن از رابطه های غلط اما پر خاطره برای احترام به خود صحبت می کنه ، باید بهش بگی باشه...
-
30.The Hours
شنبه 22 اسفند 1394 13:00
کلاریسا ( مریل استریپ) رو به دخترش : حس وقوع اتفاقی وجود داشت ، یادمه با خودم فکر می کردم پس این آغاز خوشبختیه ، از اینجا شروع میشه و مطمئناً بیشتر هم میشه ، هیچ وقت برام اتفاق نیفتاد ، اون آغاز نبود ، اون خوشبختی بود .درست همون لحظه بود .
-
29.صحرای محشره!
دوشنبه 26 بهمن 1394 19:48
خیلی سخت است آن روزی که از خواب بیدار شوم و بفهمم داستانی که بیش از هر چیزی در جهان دوست داشته ام تمام شده است و من نمی دانستم . کتاب باز باشد اما داستان تمام شده باشد با هراس اینکه ممکن است فرصتی دست ندهد برای یک خداحافظی بامعنا .
-
28. جای بدیه!
شنبه 10 بهمن 1394 23:38
گاهی هیچ چیز نوشتنی ای وجود ندارد . نمی دانم من نوشتن را فراموش کرده ام یا فراغتی نیست برای نوشتن و یا آنقدر همه اتفاقات درونی هستند که هنوز واژه ای ابداع نشده برای وصفشان ؟
-
27.بعد از چهار ماه !
شنبه 10 بهمن 1394 23:35
خانه ی مامان بزرگ همیشه جای خوبی برای کتاب خواندن بوده . نه اینترنت دارد . نه اینترنت گوشی آنتن می دهد . نه خبری از ماهواره هست نه هیچ چیز دیگر . مینشینی سر کتابت . من دو تا از قشنگ ترین کتاب های زندگی ام را در تابستان های حیاط مادربزرگم خوانده ام . جایی که بوی آلبالوها هست اما دیگر پدربزرگی نیست که بوی سیگارش با...
-
26.پسرم
پنجشنبه 30 مهر 1394 15:41
در نبردی که من ابراهیمش بودم ، جدال بین خدا و پسرم بود . من پسرم را انتخاب کردم ، پس راهی نبود جز تن به خواست خدا دادن!
-
25. از شریف الموسی
پنجشنبه 30 مهر 1394 15:34
لبخندت ، لبخند آشنایی است که اگر قرار باشد به جنگ بروم با خود می برم.
-
24.از ابی!
چهارشنبه 29 مهر 1394 16:31
حدیث تازه ی عشق تو ام من ! به پایانم نبر ، از نو بیاغاز...
-
23.بدقلق ترین شگفت انگیز!
دوشنبه 27 مهر 1394 17:53
میدونی عاشق کدوم ویژگی لعنتی ات هستم؟ اینکه اشتباه نمی کنی . کلامت رو عوض نمی کنی . تابع زمان نیستی . درست بیرون از زمان ایستادی و توی هر اتفاق زندگی من می دوی.این که اگه از این جایی که نشستم یا مرکز کهکشان راه شیری قطعات پازل باشه اما تو نه در طرح کلی و نه در دونه دونه ی قطعات اشتباه نمی کنی. چه خوبه که هستی بدقلق...
-
22.لحظه به لحظه تمرین ایمان...
دوشنبه 27 مهر 1394 17:26
دفتری که توش رازها و لحظه های خاصش رو می نویسه رو برداشتم . نخوندم اصلا . فقط برگه ی جدید رو باز کردم ، اولین برگه بعد از نوشته های خودش براش نوشتم. براش نوشتم که هزار سال صبر کردم . یک چیز دیگه هم نوشتم و دفتر رو گذاشتم توی کتابخونه ش. مطمئنم هنوز نخوندتش . وقتی بخوندش دلش می لرزه و اون ثانیه از ته دلش برام دعا می...
-
21.رشته دست توست ...
دوشنبه 27 مهر 1394 17:15
تو کاملی و این همه ی اعتراف هاست. و من شکاکم و این ضعیف ترین اعتراف هاست..