پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

102. به یاد عمو

عمو جان!

وقتی عکسی از خانه ی تازه ات - خانه ی ابدی ات - منتشر کردم در اینستاگرامم ، نگران اشتباه بودن کارم بودم . به هزاران دلیل اما در آخر منتشر کردم و بخش خیلی ناچیزی از آنچه که باید می گفتم را نوشتم . تو بهترین عموی من بودی و  چه طور می توانستم حتی یک پست را به تو اختصاص ندهم و نگران مسائلی باشم که همیشه در شادی ها و غم ها هستند ؟

نمی دانم برایت چه بنویسم ، هر ثانیه که دقیق فکر می کنم ، دوباره سناریوی ذهنی ام برایت تکرار می شود ، امروز عکس که گذاشته بودنت در آرامگاهت را در گوشی پدرم دیدم ، دلم سخت گرفت ، دیگر گریه نکردم ، به خودم قول دادم سعی کنم گریه نکنم ، قول دادم قوی باشم و نگذارم درد در من بماند و بتوانم زندگی بسیار پر بار و پر از حضوری بسازم برای خودم اما خواهش می کنم فراموش نکن ، جایت سخت خالیست . جای تو خوب است اما جایت پیش ما ، در شادی ها و غم های ما سخت خالی خواهد بود .


101.عذرخواهی

دوست عزیزی که برای پست 91 من کامنت گذاشتی به نام سارا ، دستم خورد و کامنت شما پاک شد . معذرت خواهی می کنم . امیدوارم معذرت خواهی من رو بخونی.

100. از فیلم "من"

فیلم "من" فیلمی بود با نمایشنامه ی قوی و بازیگران خیلی خوب اما فاقد پردازش و قالب مناسب . اگر بخواهم راجع به سلیقه ی شخصی خودم در مورد فیلم بنویسم باید بگویم که فیلم را دوست داشتم اما لازم می دانم که بنویسم که به نظرم فیلم در قالبی که بتواند فیلمنامه ی خوب را منتقل کند ریخته نشده بود . 



داستان فیلم راجع به زنی بود مبتلا به اسکیزوفرنی ( در حالی که هیچ کجای فیلم دقیقا این مضمون نشان داده نشد ) که در ذهنش زندگی دارد که در آن زندگی خلافکار است در حالی که در زندگی اش یک موزیسن است و مدرس موسیقی است .  این زن در ذهنش با کسی در رابطه است که به او در مورد سوژه هایی که برایشان کارهای خلاف انجام می دهد اطلاعات می دهد و فرای این ، هر شب پیتزا سفارش می دهد که تصور می کند درون پیتزا میکرو دیسکی وجود دارد که صدای فراتر او را از همه برحذر می دارد و به او می گوید که حتی کسی که به او اطلاعات می داده هم خائن به اوست . ( در حالی که عملاً این صدای ذهن خودش بود ) و فیلم در تمام مدت حول ذهن آذر ( با بازی لیلا حاتمی ) وتناقض و تضاد زندگی فردی و منزوی اش و زندگی ذهنش می گذرد . 

من فیلم هایی که مرتبط با مسائل و مشکلاتی با منشا روان را خیلی دوست دارم و به همین ترتیب این فیلم را و هم چنین شخصیت فردی آذر را دوست داشتم اما دوست داشتم بهتر قالب ریزی شده بود . همین که در سینمای ماجای موضوعات جدیدتر باز شده خودش جای شکر دارد و من امیدوارم این روال حفظ بشود و فیلم های بیشتری از قالب کلیشه ای فیلم های ایرانی دور شود . 

در ادامه ی مطلب مطلب کوتاه دیگری می نویسم راجع به فیلم و خوشحال میشوم اگر کسی نظری یا نقدی راجع به فیلم دارد برای من بنویسد .


 

ادامه مطلب ...

99.همون سه حرفی معروف تر از درد!

دست خودم نیست . عاشق که نباشم ، نوشتنم می خشکد ، درست مثل ریشه های رز در باغی که صاحبش مدتهاست که مرده است .

98. از کتاب مرشد و مارگاریتا

بارها سعی کرده بودم که این کتاب را بخوانم اما موقعیت کتاب های دیگری را پیش روی من قرار داده بودو من بسته به شرایط روحی که داشتم از خواندنشان استقبال کردم . این دفعه کتاب را از دوستم قرض گرفتم که بخوانم . همان شبی که قرض گرفته شروع به خواندنش کردم . کتاب حاوی سه داستان اصلی است که با هم تلاقی می کنند . ( توضیحات خیلی زیادی راجع به کتاب نوشته شده که با سرچ عنوان کتاب به آن خواهید رسید و من این بار قصد دارم چیزی را در مورد کتاب بنویسم که دوست داشتم پیدا می کردم و می خواندم ! )

اول از همه مینویسم که من با کتاب ارتباطی که قبل از مطالعه کتاب انتظار داشتم ، برقرار نکردم . مهم ترین دلیلش اطلاعات کم تاریخی ام از دوره ی استالین در روسیه است ( با اینکه این کتاب در شرایطی نوشته شده که مرشد کتاب در واقع خود نویسنده است و زندگی تلخ و دردناکش را در دوره ی استاین به تصویر می کشد . ) و دومین دلیل این است که من مدتی است از دوره ی ادبی خوانی ام گذشته ( کتاب را بنا بر غنای ادبی خواندن ) ومدتهاست کتاب هایی را می خوانم که جنبه ی ادبی کمرنگ تر و جنبه ی آموزشی بیشتری داشته باشند . در این برهه از زمان ، در رمان و داستان به جای شاهکار ادبی اغلب به دنبال چیزی برای آموختنم . برای ارتباط دقیق تر با خودم و سایر انسان ها و یا خواندن از یک شرایط یا مشکل از نگاه دیگران و یا حتی  خواندن از احساساتی که بعدها ممکن است تجربه کنم و حساس شدن به آنها .  اگر کسی بنویسد کتاب مرشد و مارگاریتا شاهکار ادبی نیست ، واقعاً کم لطفی کرده  است. چینش داستان و شخصیت ها و ارتباط آنها و هم چنین تخیل و نگاه نو و از همه مهم تر نشان دادن برهه ای از تاریخ یک کشور و ملت در قالب ادبیات کار بسیار زیبایی از این کتاب ساخته است که صدها کتاب و رساله راجع به این کتاب نوشته شده است . 

کتاب هایی هست که داستانشان را بسیار دوست دارم مثل کتاب سالار مگس ها که شاهکار ادبی هم هست و تصویر داستان همیشه در ذهنم می ماند و کتاب مرشد و مارگاریتا از لحاظ به خاطر ماندنی بودن فضای داستان و اتفاقاتی که افتاد می تواند با سالار مگس ها برای من رقابت کند اما داستان را خیلی خیلی کمتر دوست داشتم.

 در آخر می نویسم که جمله ی مورد علاقه ام از کتاب این جمله است : « عاشق واقعی کسی است که در سرنوشت معشوقش شریک باشد .»

قطعاً و حتماً ارزش یک بار خواندن را دارد .