پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

29.صحرای محشره!

خیلی سخت است آن روزی که از خواب بیدار شوم و بفهمم داستانی که بیش از هر چیزی در جهان دوست داشته ام تمام شده است و من نمی دانستم .

کتاب باز باشد اما داستان تمام شده باشد با هراس اینکه ممکن است فرصتی دست ندهد برای یک خداحافظی بامعنا .

28. جای بدیه!

گاهی هیچ چیز نوشتنی ای وجود ندارد . 

نمی دانم من نوشتن را فراموش کرده ام یا فراغتی نیست برای نوشتن و یا آنقدر همه اتفاقات درونی هستند که هنوز واژه ای ابداع نشده برای وصفشان ؟

27.بعد از چهار ماه !

خانه ی مامان بزرگ همیشه جای خوبی برای کتاب خواندن بوده . 

نه اینترنت دارد . نه اینترنت گوشی آنتن می دهد . نه خبری از ماهواره هست نه هیچ چیز دیگر . مینشینی سر کتابت .

من دو تا از قشنگ ترین کتاب های زندگی ام را در تابستان های حیاط مادربزرگم خوانده ام  . جایی که بوی آلبالوها هست اما دیگر پدربزرگی نیست که بوی سیگارش با آلبالوها مخلوط شود . بویی که من تا سرحد مرگ میپرستمش .