-
20.از مورات حان مونگان
جمعه 10 مهر 1394 23:25
اگر تو نخواهی هرگز آغازی نخواهد بود و این داستان ناقص خواهد ماند بعد از تمام آن زخم ها نمی توان عشقی تازه را خلق کرد آری یک کودکی پریشان! تمام داستان من این بود حالا چند عشق هم اگر از دلم گذر کند این ویرانی ها را نمی توان دوباره مرمت کرد اگر تو نخواهی هرگز آغازی نخواهد بود برای یکی شدن، دیر مانده ایم و تمام این سال ها...
-
19.دیوانگی در روز روشن و شب تاریک و تاریک روشن سپیده دم و غروب!
جمعه 20 شهریور 1394 17:51
نه ساله بودم . حالا چند ماهی بیشتر یا چند ماهی کمتر . به سن شمسی ، نه که سنی که قرار بود بروم از خدای خودخواه و بی کاربرد آن روزهایم بخواهم که مرا برای گناه نابخشودنی ام که نماز مغرب و عشا را نخواندن در اثر خواب آلودگی یک کودک نه ساله ببخشد . به تقویمی که با آن متولد شده بودم در اولین روزهای بهار. خاله نگار و تربچه در...
-
18.از وبلاگ زن و رهایی
چهارشنبه 18 شهریور 1394 23:47
این روزها به بهانه نوشتن خاطرات دو زن توریست از ایران و تجربه های آزارجنسی که داشته اند، کمی شرایط برای نوشتن از این تجربیات فراهم شده است با این وجود همچنان افراد بسیاری معتقدند اگرچه نمی توان انکار کرد که آزار جنسی وجود دارد اما اولا نباید سیاه نمایی کنیم و اوضاع اینقدر ها هم خراب نیست و ثانیا هر جا بروید آسمان همین...
-
17.جنگ و هیچ کلمه ی اضافه ای.
جمعه 13 شهریور 1394 22:50
کلاس اول دبستان که بودیم ، اولین درس این بود :" بابا آب داد" . بابا آب داد تا دیگر تشنه نباشم و بابا آب داد تا بتوانم با آب بازی کنم و در آب شنا کنم و با کشتی روی آب به مسافرت بروم و شاد باشم . بابا آب داد تا گلدان های باغچه خشک نشوند . اما در هیچ کتاب درسی هیچ کجای دنیا کسی نگفت که آب می تواند آرامگاه هم...
-
16.با اینکه طرفدار این فیلم و وودی الن نیستم ، این شعار منه!
پنجشنبه 12 شهریور 1394 17:31
کلوئه : من بد بازی می کنم . کریس : این راهیه که پیشرفت کنی : بازی کردن با بازیکن قوی تر از خودت. و قابل تعمیم به تمام زندگی!
-
15.هیچ اندر هیچ...
چهارشنبه 11 شهریور 1394 00:20
روی عرشه ی کشتی ایستاده بودم . شب بود ، آسمان مثل بوم نقاشی بود و ستارگان ، شاهکار نیمه ی نقاشی در سکوت خود که ناگهان معشوق رفته اش از در می آید و به نام کوچک می خواندش و او با هراس قلموی زردش را در هوا تکان می دهد و از لحظه تصویری می آفریند که هیچ اراده ی آگاهی آفرینشش را نمی توانست . من تنها بودم . صدای آب بود.صدای...
-
14.گفتم هوای میکده غم می برد ز دل
چهارشنبه 11 شهریور 1394 00:05
به آتش نمرود پاگذاشته بودم و نمی دانستم . گلستان خواهد شد برایم و می دانستم .
-
13.من شکوفه ام تو بهار
یکشنبه 8 شهریور 1394 03:10
کاش جسم داشتی و من در آغوشت می کشیدم.
-
12.خشت اول صاف بوده!
یکشنبه 8 شهریور 1394 02:36
نیکا! امشب ماشینم بنزین تموم کرد ، بابای نیلوفر برامون بنزین آورد . مامانش گفت: بارها برای بچه هاپیش میاد . اشکالی نداره که . با آرامش خاصی گفت . و من تمام مدت فکر می کردم نیلوفر وقتی توی چنین خانواده ای بزرگ شده ، نمی تونه بد باشه . نمی تونه عقده ای باشه. نمی تونه با محبت نباشه . من با نیلوفر سالها هم مدرسه ای بودم ،...
-
11.فیلم بی ربط به پست نیست .
پنجشنبه 5 شهریور 1394 21:28
زندگی ، از هر آیینی ارزنده تره . زندگی از هر چیزی مهم تره . زندگی همه چیزه. یادت نره نیکا ! باید زنده باشی تا بفهمی در جهان ما ، در هستی ای که زندگی ما توش قرار گرفته و خرد لایتناهی این هستی ، خداوند هست و همه ی ما در خردیم و به سوی خردیم . هرکسی در توان خودش . نمی دونم بعد از مرگ چه نوع هستی ای تجربه می کنیم اما دوست...
-
10.وطن
پنجشنبه 5 شهریور 1394 21:12
نیکا ! اگر بعداً تو این کشور به دنیا اومدی و چیزی راجع به جنگ و شهادت و .. شنیدی لطفاً به من قول بده یک حرف رو هیچ وقت باور نکنی : همه رفتند تا اسلام بمونه ، تا در راه خدا جهاد انجام داده باشن و ... در اصل همشون برای دفاع از کشورشون رفتن . به تمام افرادی که برای اینکه این خاک مال ما باشه جنگیدند احترام بذار اما لطفاً...
-
9.شمام می تونید رک بد بگید به من!
دوشنبه 2 شهریور 1394 01:12
پیگیر اخبار بلاگفا ام . دلم میخواهد آرشیوم ، بیش از صد و پنجاه پست موقتم و نظراتم بازگشته باشند . خبری نیست . بعد از آنکه به آرشیوم دسترسی پیدا کردم ، متوجه شدم اپیزودهای ده گانه ام از بین رفته اند. غول بلاگفا خورده شان و حتی سرویس های مملکت های کافر ! هم نتوانسته اند نجاتشان بدهند. دلم آرشیو ام را می خواهد و به خودم...
-
8.اول اون دورانی که توکتاب دینی ها میگفتن!
یکشنبه 1 شهریور 1394 00:52
ترس های اگزیستانسیال مدفون شده در برابر جسارت دیوانه وار و خستگی ناپذیر ، دارند کم کم سر بر می آورند .ترس های از دست دادن ، نرسیدن ، نشدن ... ترس های عدم امنیت و شناخت. ترس های لعنتی اگزیستانسیال.
-
7.باب هشتم غزل غزل های سلیمان «2»
جمعه 30 مرداد 1394 18:40
اگر آدمى هر آنچه را که در تعلق ِ دستهاى اوست ببخشد و هر آنچه را که در سراى اوست ایثار کند به امید ِ آن که اندکى عشق به کف آرد، تا خود به هیأت ِ عشق درنیاید این همه جهدى بی ثمر خواهد بود.
-
6.باب هشتم غزل غزل های سلیمان
چهارشنبه 28 مرداد 1394 23:43
سال چهارم و قسم به سال چهارم آنگاه که دم بر می آورد . " تو سخت استوارى، آرى اى نگارین ِ من! همچون حصارى با کنگره هاى سیمین ، تزلزل ناپذیرى و چونان دروازه اى از چوب ِ سدر که به سیم و زر اندوده باشند پاى در جائى."
-
5. چه زمانی؟
دوشنبه 26 مرداد 1394 01:57
دوباره سخن میگویم از شوقِ زندگی تا شماری بدانند : زندگی گرم نیست میتوانست اما گرم باشد از آن پیشتر که بمیرم دوباره سخن میگویم از عشق تا عدهیی بگویند : عشق بود عشق باید که باشد از آن پیشتر که بمیرم دوباره سخن میگویم از اقبالِ دلبستن به خوشبختی تا پارهیی بپرسند : چیست خوشبختی چه وقت بازمیآید خوشبختی؟ اریش فرید
-
4. از نزار قبانی .
شنبه 24 مرداد 1394 22:42
با عشق توست که می پیوندم به خدا، زمین، تاریخ، زمان، آب، برگ، به کودکان آن گاه که می خندند، به نان، دریا، صدف، کشتی به ستاره ی شب آن گاه که دستبندش را به من می دهد، به شعر که در آن خانه دارم و به زخم که در من لانه کرده.
-
3. به همون برکت قسم !
شنبه 24 مرداد 1394 02:12
نیکا ! کسی گفت همه دردهای آدم از عشق است ؟ بیخیال بابا ! به همان برکت آن روزها که داری این یادداشت ها را می خوانی و شاید زمانی به به نام هرگز باشد ، قسم ! همه دردهای انسان از دوست نداشتن درست و بی قید و شرط خودش است.
-
2.بود که لطف ازل رهنمون شود !
جمعه 23 مرداد 1394 00:46
" این نیروی خیرخواه به من میگه که دلیلی برای ترسیدن وجود نداره . " اما من می ترسم.من بازیگری تازه کار در دستان کارگردانی قدر و امین . در دست کارگردانی که هیچ سکانس تصادفی ندارد . هیچ قطعه ای اضافه برای پازلش ندارد . اما نقش پازل را هر ثانیه تغییر می دهد . من می ترسم . اما تونگذار که این ماجرا به سر بیاید ....
-
1.سعد در رهست که دوش میان ماه و رخ یار من مقابله بود !
پنجشنبه 22 مرداد 1394 17:41
خانه ام در بلاگفا را رها کردم . کاری که دوست نداشتم انجام بدم اما باید انجام می دادم. عادت داشتم با تغییر برهه های مهم زندگی ام ، وبلاگم را عوض کنم . حالا که دقیق نگاه می کنم می بینم در زندگی ام چندین انقلاب داشته ام . اما الان در زندگی ام هیچ انقلابی رخ نداده است که بخواهم وبلاگم را عوض کنم و شاید این نشانه ای است که...