پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

94. دو سال مانده به پایان

خوشبختی شاید برای هر کسی یک معنا داشته باشد اما واقعاً برای من روزی است که از خواب بیدار شوم و بنشینم  و مقالات مرتبط با پایان نامه ی احتمالی ام را بخوانم.

والله که عید من است . 

69.سه گانه آگوتا کریستف


خواندن کتاب های سه گانه دوقلوهای آگوتا کریستف تجربه ی خیلی خوبی در کتابخوانی برای من بود . این سه کتاب به ترتیب عبارتند از : دفتر بزرگ ، مدرک و دروغ سوم که کتاب مورد علاقه ی من از این سه گانه ، دروغ سوم بود . 

این سه گانه به گونه ای نوشته شده است که خواننده می تواند برداشت های کاملاً متفاوتی از داستان و سیر آن را داشته باشد . ( در ادامه مطلب من برداشت خودم را می نویسم که اگر کسی اینجا را می خواند که برنامه ای برای مطالعه ی این سه گانه ی مرموز ودوست داشتنی دارد ، داستان را از دست نداده باشد . ) اما چیزی که برای من بسیار جالب بود بخشی از گفتگوی اصغر نوری - مترجم این سه گانه به زبان فارسی -با آگوتا کریستف بود که در این گفتگو نویسنده به عشقی در زندگی گذشته اش اشاره می کند که رد پایش را در اغلب عشق های این کتاب ها می بینم . ( عشق چاشنی این کتاب است ولی این کتاب ها عاشقانه نیستند . )

متنی که از عشق اول نویسنده در مصاحبه آمده در صفحه ی 160 و 161 کتاب دروغ سوم آمده است :"دختری که سخت عاشق دوست پدرش ، کشیش روستا ، است و این موضوع حقیقت دارد : می خواهم بگویم او اولین عشق من بود . بهترین دوست پدرم بود . توی روستا دو نفر روشنفکر وجود داشت ، معلم و کشیش و کشیش هنوز ازدواج نکرده بود . درست همان موقعی که من عاشقش بودم . تقریباً در شش سالگی . می آمد خانه ی ما غذا می خورد ، چون خودش زن نداشت و مادر من آشپز خیلی خوبی بود . هر روز به خانه ی ما می آمد . حتی وقتی زمان چنگ پدرم به جبهه اعزام شد ، کشیش هنوز توی روستا بود و من او را بیشتر از پدرم می دیدم . من را خیلی دوست داشت . حرف های خیلی خوبی به من می گفت . مثلاً اینکه وقتی بزرگ شوم با من ازدواج می کند و من باور می کردم ! جوان بود . شاید فقط ده سال از من بزرگتر بود . نه بیشتر . بعد یک دفعه ازدواج کرد و این برای من خیلی تکان دهنده بود . به خودم گفتم اگر یک کشیش هم این طور دروغ بگوید ، ببین آدم های دیگر چه طورند ؟ از این موضوع واقعاً زمان زیادی می گذرد . ما از آن روستا رفتیم و بعدها که من در سوییس ساکن شده بودم ، یک بار برگشتم مجارستان . چهل سال داشتم که دوباره او را دیدم و بلافاصله همان عشق را دوباره حس کردم . او هم همین طور .بهش گفتم وقتی کوچک بودم او را خیلی دوست داشتم و . او گفت :"می دانم، می دانم . " حالا مرده است . با زنش نامه نگاری زیاد داشته ام . خبر مرگش را او به من داد و به من گفت محبوب شوهرش بوده ام ."


عشق هایی که در کتاب روایت می شود شامل عشق یک برادر به خواهر ناتنی اش است که هر نوع وصال را غیر ممکن می کند و یا عشق پسر نوجوانی به زنی هم سن و سال مادرش و همه ی عشق ها هم ناکام . اگر کتاب ها را بخوانید رد خطوط بالا را در کتابها خواهید یافت . 


 

ادامه مطلب ...

44.هی دختر از هزاران .. یکی!من دست بر شبنم سحر کشیده از لمس آب به اندام گریه رسیده ام!

ببین باد چقدر عاقل است

که عطر تو را هر کجا که می برد

باز به جانب من خسته می خواندش...

رد پای برف تا بلوغ کامل گل سرخ / سید علی صالحی / نشر نگاه


43.به وقت اشتیاق آبی ها

من از تو زن را آموختم

تا شب را تاریکی خطاب کنم 

روز را روشنایی و تو را دعای عهد عجیب !

تو کیستی که مرا از جنس ابر و سلوک علف آفریده ای!

صبح نخستین روز فروردین 

جهان

در حصار باغی از نیلوفر بود،

گهواره گندم و تملک ،

و تو تصرف بی پایان در هم شدن

به وقت اشتیاق آبی ها .

و من تو را دوست می دارم.

رد پای برف تا بلوغ کامل گل سرخ / سید علی صالحی / نشر نگاه

 

ادامه مطلب ...

6.باب هشتم غزل غزل های سلیمان

سال چهارم و قسم به سال چهارم آنگاه که دم بر می آورد . 



" تو سخت استوارى، آرى اى نگارین ِ من!

همچون حصارى با کنگره‏ هاى سیمین ، تزلزل ناپذیرى

و چونان دروازه ا‏ى از چوب ِ سدر که به سیم و زر اندوده باشند پاى در جائى."



1.سعد در رهست که دوش میان ماه و رخ یار من مقابله بود !

خانه ام در بلاگفا  را رها کردم . کاری که دوست نداشتم انجام بدم اما باید انجام می دادم.

عادت داشتم با تغییر برهه های مهم زندگی ام ، وبلاگم را عوض کنم . حالا که دقیق نگاه می کنم می بینم در زندگی ام چندین انقلاب داشته ام . اما الان در زندگی ام هیچ انقلابی رخ نداده است که بخواهم وبلاگم را عوض کنم و شاید این نشانه ای است که انقلابی رخ خواهد داد . امیدوارم که مثبت باشد و زیبا !



در نهایت، سلام دوباره!