پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

7.باب هشتم غزل غزل های سلیمان «2»

اگر آدمى هر آن‏چه را که در تعلق ِ دست‏هاى اوست ببخشد
و هر آن‏چه را که در سراى اوست ایثار کند
به امید ِ آن که اندکى عشق به کف آرد،
تا خود به هیأت ِ عشق درنیاید این همه جهدى بی ‏ثمر خواهد بود.

6.باب هشتم غزل غزل های سلیمان

سال چهارم و قسم به سال چهارم آنگاه که دم بر می آورد . 



" تو سخت استوارى، آرى اى نگارین ِ من!

همچون حصارى با کنگره‏ هاى سیمین ، تزلزل ناپذیرى

و چونان دروازه ا‏ى از چوب ِ سدر که به سیم و زر اندوده باشند پاى در جائى."



5. چه زمانی؟

دوباره سخن می‌گویم
از شوقِ زندگی
تا شماری بدانند:
زندگی گرم نیست
می‌توانست اما گرم باشد

از آن پیشتر که بمیرم
دوباره سخن می‌گویم
از عشق
تا عده‌یی بگویند:
عشق بود
عشق باید که باشد

از آن پیشتر که بمیرم
دوباره سخن می‌گویم
از اقبالِ دل‌بستن به خوشبختی
تا پاره‌یی بپرسند:
چیست خوشبختی
چه وقت بازمی‌آید خوشبختی؟

 

اریش فرید

4. از نزار قبانی .

با عشق توست که می پیوندم

به خدا، زمین، تاریخ، زمان،

آب، برگ، به کودکان آن گاه که می خندند،

به نان، دریا، صدف، کشتی

به ستاره ی شب آن گاه که دستبندش را به من می دهد،

به شعر که در آن خانه دارم و به زخم که در من لانه کرده.

3. به همون برکت قسم !

نیکا !

کسی گفت همه دردهای آدم از عشق است ؟

بیخیال بابا !

به همان برکت آن روزها که داری این یادداشت ها را می خوانی و شاید زمانی به به نام هرگز باشد ، قسم ! همه دردهای انسان از دوست نداشتن درست و بی قید و شرط خودش است.

2.بود که لطف ازل رهنمون شود !

" این نیروی خیرخواه به من میگه که دلیلی برای ترسیدن وجود نداره . "



اما من می ترسم.من بازیگری تازه کار در دستان کارگردانی قدر و امین . در دست کارگردانی که هیچ سکانس تصادفی ندارد . هیچ قطعه ای اضافه برای پازلش ندارد . اما نقش پازل را هر ثانیه تغییر می دهد .

 من می ترسم . اما تونگذار که این ماجرا به سر بیاید . بگذار بشود . کمکم کن که بشود.

 

چه بگویم ای همیشه بود و همیشه یافتنی !

 نگذار که این ماجرا به سر بیاید . قدرت بده . صبر و جسارت . 

می ترسم .

می ترسم این ماجرا به سر بیاید و من گمت کنم . 

 

 

مهم ترین اتفاق زندگی من !

 نگذار که بترسم ! نگذار که به سر بیاید . نگذار گمت کنم .

نگذار و راه بساز . راه بکار . راه بیافرین !

 نگذار...


پینوشت: دیالوگ و تصویر از فیلم  American Beauty  و عنوان از حافظ .


1.سعد در رهست که دوش میان ماه و رخ یار من مقابله بود !

خانه ام در بلاگفا  را رها کردم . کاری که دوست نداشتم انجام بدم اما باید انجام می دادم.

عادت داشتم با تغییر برهه های مهم زندگی ام ، وبلاگم را عوض کنم . حالا که دقیق نگاه می کنم می بینم در زندگی ام چندین انقلاب داشته ام . اما الان در زندگی ام هیچ انقلابی رخ نداده است که بخواهم وبلاگم را عوض کنم و شاید این نشانه ای است که انقلابی رخ خواهد داد . امیدوارم که مثبت باشد و زیبا !



در نهایت، سلام دوباره!