سال چهارم و قسم به سال چهارم آنگاه که دم بر می آورد .
" تو سخت استوارى، آرى اى نگارین ِ من!
همچون حصارى با کنگره هاى سیمین ، تزلزل ناپذیرى
و چونان دروازه اى از چوب ِ سدر که به سیم و زر اندوده باشند پاى در جائى."
دوباره سخن میگویم
از شوقِ زندگی
تا شماری بدانند:
زندگی گرم نیست
میتوانست اما گرم باشد
از آن پیشتر که بمیرم
دوباره سخن میگویم
از عشق
تا عدهیی بگویند:
عشق بود
عشق باید که باشد
از آن پیشتر که بمیرم
دوباره سخن میگویم
از اقبالِ دلبستن به خوشبختی
تا پارهیی بپرسند:
چیست خوشبختی
چه وقت بازمیآید خوشبختی؟
اریش فرید
با عشق توست که می پیوندم
به خدا، زمین، تاریخ، زمان،
آب، برگ، به کودکان آن گاه که می خندند،
به نان، دریا، صدف، کشتی
به ستاره ی شب آن گاه که دستبندش را به من می دهد،
به شعر که در آن خانه دارم و به زخم که در من لانه کرده.
نیکا !
کسی گفت همه دردهای آدم از عشق است ؟
بیخیال بابا !
به همان برکت آن روزها که داری این یادداشت ها را می خوانی و شاید زمانی به به نام هرگز باشد ، قسم ! همه دردهای انسان از دوست نداشتن درست و بی قید و شرط خودش است.
" این نیروی خیرخواه به من میگه که دلیلی برای ترسیدن وجود نداره . "
اما من می ترسم.من بازیگری تازه کار در دستان کارگردانی قدر و امین . در دست کارگردانی که هیچ سکانس تصادفی ندارد . هیچ قطعه ای اضافه برای پازلش ندارد . اما نقش پازل را هر ثانیه تغییر می دهد .
من می ترسم . اما تونگذار که این ماجرا به سر بیاید . بگذار بشود . کمکم کن که بشود.
چه بگویم ای همیشه بود و همیشه یافتنی !
نگذار که این ماجرا به سر بیاید . قدرت بده . صبر و جسارت .
می ترسم .
می ترسم این ماجرا به سر بیاید و من گمت کنم .
مهم ترین اتفاق زندگی من !
نگذار که بترسم ! نگذار که به سر بیاید . نگذار گمت کنم .
نگذار و راه بساز . راه بکار . راه بیافرین !
نگذار...
پینوشت: دیالوگ و تصویر از فیلم American Beauty و عنوان از حافظ .
خانه ام در بلاگفا را رها کردم . کاری که دوست نداشتم انجام بدم اما باید انجام می دادم.
عادت داشتم با تغییر برهه های مهم زندگی ام ، وبلاگم را عوض کنم . حالا که دقیق نگاه می کنم می بینم در زندگی ام چندین انقلاب داشته ام . اما الان در زندگی ام هیچ انقلابی رخ نداده است که بخواهم وبلاگم را عوض کنم و شاید این نشانه ای است که انقلابی رخ خواهد داد . امیدوارم که مثبت باشد و زیبا !
در نهایت، سلام دوباره!