پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

97.وقت گذرونی با رفیق!

می خواستم با رفیق چندین و چند ساله م برم بیرون. تصمیم بر این شد که بریم بارکد رو تماشا کنیم.

خب در واقع می تونم بگم فیلم تقلید خیلی ناشیانه ای بود از برخی از اتفاقات سریال breaking bad و اگر همون یکی دو تا مشکل اجتماعی که الان واقعاً وجود داره رو به تصویر نمی کشید ، بهش نمره صفر می دادم . روزی که خوندم فروشش یک میلیاردی شده ، ذهنم رفت به زمانی که آتش بس یک پر فروش بود!

96.از پندهای رفیقم پویان!

آنقدر بالغ تر از قبل هستم که بپذیرم چیزی که خوب است و من دوستش دارم، به اعتبار همین دوست داشتن من برای خودم زیباست،اگر دیگری نخواهدش،خدشه ای به آنچه من میبینم وارد نمی کند.

95.به یاد کتاب زندگی نو

بعضی اوقات که با اتوبوس از شیراز برمیگردم ، شب های ساکت وآرام ، حس عجیبی دارم . حسی که هر بار تکرار می شود و تا حالا هرگز تکراری نشده است.حس شادی ریز پوستی با لایه های عمیق غم . شادی اش زیر پوستم می دود ، اما غمش در تمام وجودم جا افتاده و قدیمی ست. حسم را می شکافم  ، اما هیچ از عصیانگری اش نمی شناسم . شب های ساکت وآرام - که گاهی تاریک و گاهی روشن است - را با موسیقی سپری می کنم . هر موسیقی که آغاز می شود، دنباله اش فکرها مثل یک واکنش شیمیایی سریع - سوختن - هجوم می آورند و خودم را می سپارم به دریای فکرها ، آرزوها ، حسرت ها ، شادکامی ها و آدم ها . آدمهایی که به واسطه این شهر که هیچ زمان نتوانستم حسم حقیقی ام را درباره اش بشناسم ، در مسیرم قرار گرفتند . سوار بر موج افکارم ، موسیقی نی لبک زیبایی است از قایقی دور شناور بر امواج . بالا و پایین می روم ، اشک در چشمانم جمع می شود ، به آرزوهایم فکر می کنم و به تمام زندگی که جز به زیستن آرزوها نمی ارزد ، به دریای خروشان درونم می اندیشم ، به تمام احتمالاتی که وقوعشان را دوست داشتم و با لحظه ای کاری نابجا از سرنوشتم بیرون راندمشان . به آدمی که دوست داشتم اما شاید خداحافظی سمفونی ای باشد که باید برای اجرایش آماده شوم ، به آدم هایی که دوست داشتم هرگز نمی دیدمشان ، به تمام لحظاتی که از شادی ، دریافته بودم که زندگی ارزش هزاران بار زمین خوردن را برای زیستن برخی ثانیه ها دارد ، به غم هایی که از من انسان وسیع تری ساختند . 
سوار بر امواج ، گوش سپرده به نی لبک ، به خواب می روم و در تسلسل خواب های کوتاه و بیداری های کوتاه می افتم ، تمام لحظات را زندگی می کنم ، می دانم عمده ی راه را آمده ام- راهی که خودم گزین کرده ام - و چندین بار دیگر بیشتر به این شب ها نمانده  ، شب هایی که خاطره ای دور می شوند در سرنوشتم و من چه بی رحمم چه در خواب ، چه در بیداری تمام لحظاتش را ننوشم و نگذارم شادی های اندک و غم های بزرگ را زندگی کنم در تاریک روشن شب و تصویر چراغ های شکسته در شیشه هایی با رد انگشت دست کسانی که ندیدمشان اما کسی نمی داند شاید فردا آدم سرنوشت من شدند .

94. دو سال مانده به پایان

خوشبختی شاید برای هر کسی یک معنا داشته باشد اما واقعاً برای من روزی است که از خواب بیدار شوم و بنشینم  و مقالات مرتبط با پایان نامه ی احتمالی ام را بخوانم.

والله که عید من است . 

93.بها

سالهای قبل ، زمانی که یک دختر خام دبیرستانی بودم ، کات عاطفی داشتم . کات عاطفی که تا دو سال با عواقبش دست و پنجه نرم می کردم . من حافظه ی بلند مدت فوق العاده دارم و تمام وقایع با جزییات را به خاطر می آورم ، وقایعی که برایم تعریف میشود با تمام نام ها و جزییات تا سالها در ذهنم می ماند . اسم پسر خاله دوست دبستانم را به خاطر دارم ، خیلی از احساساتم را واضح و روشن به خاطر می آورم اما قضیه ای که برایم رخ داد چنان سخت و در هم شکننده بود که من خیلی از جزییات حال آن روزها را به خاطر نمی آورم ، چون از آن روزها فقط یک درخواست داشتم : بروند .
من آن روزها بسیار تنها و بی پناه بودم . سخت پاشیده بودم . همزمانی این کات عاطفی با شروع برهه ی کلیدی درس خواندن من برای کنکور همه ی راه های فرار را به رویم بسته بود. گریه می کردم در تنهایی ، تمام اعتماد به نفسم در تمام جوانب از دست داده بودم  . بیش از هر زمانی در زندگی ام ضعیف شده بودم و دوست ندارم هرگز آنقدر تنها و ضعیف از لحاظ روحی خودم رابازیابم.. به هر حال آن روزها با هر سختی و دردی که برایم داشت گذشت ، من شب های بسیاری برای اعتماد به نفسم ، برای آینده ای که فکر می کردم از کف دادمش ، برای دخترک بی پناه و مغروری که بودم گریه کردم . لحظات زیادی را از دست دادم ، لحظاتی که می توانستم لذت ببرم را با اندوه گذراندم . لحظاتی که می توانستم به خودم ببالم ، از خودم متنفر شدم . لحظات خیلی ارزنده ای را در زندگی تحصیلی ام را از دست دادم تا رسیدم به اینجا . 
گاهی به آن روزها نگاه می کنم و از خودم می پرسم برای تکرار نشدن آن روزها برای خودم چه درسی برداشته و مشق کرده ام ؟ چه طور آن اتفاق می توانست نقطه ی عطفی برای من باشد ،منی که بنیان های شخصیتم با فردی که در شانزده سالگی بودم فرقی ندارد و جوابم همیشه ثابت است : وفادار بودن به خود ، پایدار ماندن به چیزی که میخواستم بشوم و تلاش در راهش . گاهی فکر می کنم تنها عاملی که نجاتم داد - علاوه بر موفقیت تحصیلی - همین وفاداری به خود بود. در لحظاتی که خودم را دوست نداشتم ، لحظاتی که از دست دادم ، لحظاتی که گریه کردم و تمام لحظات سخت و بد هیچ وقت خودم را برای کسی عوض نکرده ام . تلاشی برای دوست داشته شدن از جانب کسانی که بیشتر از همه دوستشان داشتم با تغییر خودم ، نکرده ام . برای چیزی که هستم و دوست دارم که بشوم خودم تنها انگیزه ام بوده ام . نه ظاهرم نه و نه باطنم را به افتخار خوشایند کسی ، چیزی جز آنچه خودم مایل بودم ، نکرده ام . دوست داشتنی بودن را بر خود بودن مقدم ندانستم . آدمی بودم که دوست داشتم باشم ، با شکست ، با ضعف ، با مشکل و مسائل مرتبط با خودم ، با گره های حل شده و نشده ی زندگی ام ، اما مقلد کسی نبوده ام و کسی را تقلید نکرده ام . از دیگران آموخته ام اما تمام تلاشم را کرده ام که نسخه ای مناسب با خودم را وارد زندگی ام بکنم .
شاید برای همین باشد که از تمام روزهایی که با رنج گذراندم ناراحت نیستم . بدهی ام را به اشک هایم پرداخته ام.
اما هنوز جای زیادی برای خیلی بهتر و قوی تر شدن برای خودم بودن ، دارم . 
 

92.سوالاتی که برام وقتی Fringe دیدم ایجاد شد «2»

این سریال با وجود اینکه بسیار مورد پسند من بود ، اما لازم می دونم که درباره ش یک ضعف رو مطرح کنم که فقط به جنبه های مثبت نپرداخته باشم . ضعف این بود: مشخص نشدن تعدادی از سوالات برای هیچ کس . 

وب سایتی که در ادامه گذاشتم ، چند تا سوال رو مطرح کرده که بعضیش سوال من بود و بعضیش نه و یه سری سوالات در ذهن من هست که مطرح نشده بود . 

  ادامه مطلب ...

91. لعنت خدا بر بلاگفا که هر چه او کرد!

نشسته ام و میگردم بعد از مدتها ، هیچ وبلاگی که دوست داشته باشم بیشتر از یک پستش را بخوانم پیدا نمی کنم . تمام نویسنده هایی که دوستشان داشتم ، دیگر نمی نویسند و من نمی دانم اگر بخواهم جز سه چهار وبلاگی که دنبال می کنم چیز دیگری بخوانم باید کجا بروم.

90.در حال نوسان بین اضطراب زندگی و اضطراب مرگ

اوتو رنک پویش مفیدی را نیز مطرح کرد ، تنش مداوم بین « اضطراب زندگی » و « اضطراب مرگ » که هر چه بیشتر برای درمانگر مفید فایده شد.از نظر او یک آدم در حال پیشرفت برای تفرد ، برای رشد و تحقق استعدادهای بالقوه خود می کوشد . اما اینها بهایی دارد ! فرد در سر برآوردن ، شکوفا شدن و برتری بر طبیعت ،با اضطراب زندگی ، تنهایی ترسناک ، احساس آسیب پذیری و فقدان رابطه اساسی با کل بزرگتر رو به رو می شود. زمانی که این اضطراب زندگی تحمل ناپذیر می شود ، چه می کنیم ؟تغییر سمت می دهیم : به عقب برمیگردیم ، از جدایی پس می نشینیم ودر پیوند تسکین می یابیم .یعنی در یکی شدن و تفویض خود به دیگری.

با این حال به رغم تسکین خاطر و آسودگی ، راه حل پیوستن بی ثبات است : در نهایت از فقدان خویشن بی همتا و حس رکود می گریزد . به این ترتیب پیوستن سبب برانگیختن « اضطراب مرگ » می شود . همه ی زندگی مردم بین این دو قطب - اضطراب زندگی و مرگ ، یا تفرد و پیوستن - در نوسان است.


خیره به خورشید / اروین یالوم / مهدی غبرایی / نیکو نشر

89.آرشیوخالی

به آرشیو وبلاگم نگاه می کنم ، از مهر تا اسفند هیچ چیز ننوشته ام . هیچ اتفاقی را ثبت نکرده ام ، هیچ حسی را به یادگار نگذاشته ام . فقط زندگی کرده ام و رنج کشیده ام . با تک تک سلول هایم درد کشیده ام و قوی تر شده ام . ننوشتن دردناک است ، ننوشتن نگذاشتن هیچ نشانی برای برگشت است ، برای دنبال کردن و یافتن . هیچ چیزی ننوشته ام . از وقایع دردناک نوشتن ، نوشتن نیست . نوشتنی که درونی بشود و بتواند نزیستن را کامل کند نوشتن است ومن چه ناقصم بی نوشتن حس هایی که زندگی کرده ام . حس هایی که ایجاد شدنشان دست خود من نبوده است اما شرایطی که می توانست باعث ایجادشان بشود تا حدی در اختیارم بود . 
خوشحالم که آن حس ها رفته اند . رنج همیشگی است ، رنج روی دیگر شادی است و یکی بی دیگری قابل تصور نیست . رنج ها را نوشتن زیستن کاملشان است و زیستن کامل تنها راه رهایی است .

88. از موسیقی های Fringe

یکی از نقاط خیلی مثبت سریال فرینج آهنگ هایی بودکه متناسب با موقعیت پخش میشد . سایتی در ادامه مطلب میگذارم تمام آهنگ هایی که پخش شده است را لیست کرده اما دو تا آهنگ بود که بسیار بسیار عالی پخش شد که می توانید دانلود کنید و بشنوید اگر نشنیده باشید:


the friend of Mr Cairo / John & Vengelis

the man who sold the world / David Bowie


 

ادامه مطلب ...