اولین بار ، چهار هفته ی پیش بود . تصمیم گرفتم که برای تولدش برایش ریسه کاغذی درست کنم ، گوگل کردم :"ریسه تولد" و هزاران شکل دیدم که هیچ کدامشان قانعم نمی کرد . تصمیم گرفتم به ذهنم و به دستانم اجازه ی خطا کردن بدهم . کاغذ آچار رنگی خریدم و برش دادم . از بین ده رنگ این سه رنگ انتخابم برای سلیقه ی باوقار او بود :
اما باز هم نمی دانستم چه کار باید بکنم تا از سادگی بی روح این کاغذها ، سادگی زیباتری بسازم . خودم را رها کردم ، هر حرف را که می کشیدم سعی می کردم یکی از المان های مورد علاقه اش را در آن بگنجانم . مثلا آمریکا که کشور مورد علاقه اش بود یا اتلتیکو مادرید که تیم مورد علاقه اش بود . متولد زمستان بود و با کریستال برف می توانستم یکی از حروف را تزیین کنم . علاقه اش به یوگا و دیگر علاقمندی هایش را گنجاندم . خود را رها کرده بودم و نتیجه ی کار بهتر از حد تصور اولیه ام در آمد . کاردستی کوچکم را دوست داشتم . با عشق و حوصله کشیده بودمش . برایش انرژی گذاشته بودم و خلاقیت خودم را به خرج داده بودم بی آنکه ذره ای از دیگری تقلیدی کرده باشم . روی دیوار خانه اش که نتیجه کار را دیدم ، غرق شور و شعف شدم سوای از اینکه فهمیده بودم چه قدر خوشحالش کرده ام .
بعد از آن موقع بازی شروع شد . هر روز ایده های کارت و جعبه و تزیین و غیره به ذهنم می آید و من بعد از سالها کاری را پیدا کرده ام که با دست انجامش دهم و لذت ساده اما بزرگی را برای خودم داشته باشم.
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
خوش میکنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید
ما باده زیر خرقه نه امروز میخوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
ما می به بانگ چنگ نه امروز میکشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید
پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید
عمو جان!
وقتی عکسی از خانه ی تازه ات - خانه ی ابدی ات - منتشر کردم در اینستاگرامم ، نگران اشتباه بودن کارم بودم . به هزاران دلیل اما در آخر منتشر کردم و بخش خیلی ناچیزی از آنچه که باید می گفتم را نوشتم . تو بهترین عموی من بودی و چه طور می توانستم حتی یک پست را به تو اختصاص ندهم و نگران مسائلی باشم که همیشه در شادی ها و غم ها هستند ؟
نمی دانم برایت چه بنویسم ، هر ثانیه که دقیق فکر می کنم ، دوباره سناریوی ذهنی ام برایت تکرار می شود ، امروز عکس که گذاشته بودنت در آرامگاهت را در گوشی پدرم دیدم ، دلم سخت گرفت ، دیگر گریه نکردم ، به خودم قول دادم سعی کنم گریه نکنم ، قول دادم قوی باشم و نگذارم درد در من بماند و بتوانم زندگی بسیار پر بار و پر از حضوری بسازم برای خودم اما خواهش می کنم فراموش نکن ، جایت سخت خالیست . جای تو خوب است اما جایت پیش ما ، در شادی ها و غم های ما سخت خالی خواهد بود .
اوگفت : « گوش کن ، یک روز از تمام اتفاقاتی که در گذشته افتاده سرخورده میشی ، میبینی که غمگینی و قلبت شکسته ، اما هم چنان ادامه داره و همه چیز در حال تغییره . اینجا بهترین مکان دنیاست که می تونی زندگیت رو تغییر بدی . از این فرصت استفاده کن . از لحظه لحظه ی حضورت در این مقام مقدس استفاده کن . بقیه کارا رو به هند و اشرام بسپر . »
« اما من واقعاً دوسش دارم .»
« فایده نداره . تو عاشق شدی ، اما نمیبینی چه اتفاقی برات افتاده ؟ جایی که این مرد در قلب تو اشغال کرده ، عمیق تر از اونه که دستت بهش برسه . منظورم اینه که نمی تونی از بین ببریش . اما عشقی که احساسش میکنی تازه شروع همه چیزه . تو فقط طعم عشق رو چشیدی . صبر کن و ببین که عشق چقدر می تونه عمیق تر از این باشه . روزی می رسه که می تونی همه دنیا و سرنوشتت رو دوست داشته باشی. حالا بخند . »
من گریه کنان گفتم : « نمی خندم . خواهش می کنم الان منو نخندون . من فکر می کنم فراموش کردن دیوید برام سخته چون من جداً اعتقاد داشتم که دیوید همسر ایده آل منه . »
« شاید این طور بوده باشه . مشکل تو اینه که مفهوم حرفای منو درک نمی کنی . مردم فکر می کنن همسر ایده آل ، یک آدم بی نقص و کامله که هر چی بخوان براشون فراهم می کنه . اما همسر ایده آل آینه ی تمام نمای توئه . کسیه که بخش پنهانی وجود تو رو بهت نشون میده .کسیه که بهت کمک میکنه زندگیتو تغییر بدی . همسر ایده آل واقعی مهم ترین کسیه که تو زندگیت باهاش آشنا میشی . اما مگه میشه تا ابد با همسر ایده آل زندگی کرد ؟ نه ، می دونم دردناکه .ولی جفت ایده آل تو وارد زندگیت میشه تا لایه های درونی شخصیتت رو نشون بده و بعد ترکت کنه . تو باید از این بابت از خدا تشکر کنی . مشکل تو اینه که نمی تونی اجازه بدی این آدم از زندگیت بره بیرون . هدف دیوید این بود که یه شوکی به تو وارد کنه و تو رو از ازدواج ناکامت بیرون بکشه . معایبتو بهت نشون بده ، با شکستن قلبت افق های جدیدی رو بهت نشون بده ومجبورت کنه زندگیت رو تغییر بدی . اون وظیفه ش رو خیلی خوب انجام داد و حالا مشکل تو اینه که نمی تونی بپذیری که عمر این ارتباط کوتاه بوده . اگر مواظب نباشی و نتونی این واقعیت رو بپذیری ، حتماً بدبخت میشی . پس خودتو از این وضعیت نجات بده . »
«اما من دوسش دارم .»
« خب دوسش داشته باش»
« دلم براش تنگ شده . »
« خب هر وقت دلت خواست بهش فکر کن و بعد از این افکار رو از ذهنت بیرون کن . تو می ترسی فکر دیوید رو از سرت بیرون کنی ، چون فکر می کنی تنها میشی . اما یه چیزی هست که باید بدونی .اگه تمام افکاری روکه به این مرد مربوط میشه و آزارت میده ، از ذهنت پاک کنی ، یه فضای خالی تو ذهنت به وجود میاد . یه روزنه ی جدید باز میشه . حدس میزنی جهان هستی با این روزنه چه کار می کنه ؟ خدا اون خلا رو با عشقی که حتی توخواب هم نمی تونی ببینی ، پر می کنه .پس از این فرصت برای باز کردن این روزنه استفاده کن . »
غذا ، دعا ، عشق / الیزابت گیلبرت / ندا شادنظر / نشر افراز
امروز بهم زنگ زد و راجع به کاری که دوست پسرش میخواست انجام بده باهام مشورت کرد .
بعد از حدود دوماه دوستی مهجور مونده در فشار ، بعد از دوماه مشکل و سردرگمی و درک نکردن و فریاد زدن و فاصله گرفتن ، بعد از دو ماه خستگی غیر قابل وصف ، بعد از دو ماه امتحان ، حس کردم هنوز هم ما بهترین دوست های همدیگه ایم و این قضیه هیچ تغییر نکرده . فقط اگه بیشتر درک کنیم و بیشتر ببخشیم.
درست مثل همون لحظه که ایوان کلی رو توی خیابون میبینه وجفتشون حس می کنن همدیگه رو میشناسن . بعد از اینکه ایوان دست میبره تو سرنوشتش و کلی رو ازش پاک می کنه.
مثل اینه که من مطمئنم ما یک جاهایی از هستی مون به هم ربط داشته . اما کی یادش میاد چی ؟ تو هم یادت نمیاد .