اوتو رنک پویش مفیدی را نیز مطرح کرد ، تنش مداوم بین « اضطراب زندگی » و « اضطراب مرگ » که هر چه بیشتر برای درمانگر مفید فایده شد.از نظر او یک آدم در حال پیشرفت برای تفرد ، برای رشد و تحقق استعدادهای بالقوه خود می کوشد . اما اینها بهایی دارد ! فرد در سر برآوردن ، شکوفا شدن و برتری بر طبیعت ،با اضطراب زندگی ، تنهایی ترسناک ، احساس آسیب پذیری و فقدان رابطه اساسی با کل بزرگتر رو به رو می شود. زمانی که این اضطراب زندگی تحمل ناپذیر می شود ، چه می کنیم ؟تغییر سمت می دهیم : به عقب برمیگردیم ، از جدایی پس می نشینیم ودر پیوند تسکین می یابیم .یعنی در یکی شدن و تفویض خود به دیگری.
با این حال به رغم تسکین خاطر و آسودگی ، راه حل پیوستن بی ثبات است : در نهایت از فقدان خویشن بی همتا و حس رکود می گریزد . به این ترتیب پیوستن سبب برانگیختن « اضطراب مرگ » می شود . همه ی زندگی مردم بین این دو قطب - اضطراب زندگی و مرگ ، یا تفرد و پیوستن - در نوسان است.
خیره به خورشید / اروین یالوم / مهدی غبرایی / نیکو نشر
یکی از نقاط خیلی مثبت سریال فرینج آهنگ هایی بودکه متناسب با موقعیت پخش میشد . سایتی در ادامه مطلب میگذارم تمام آهنگ هایی که پخش شده است را لیست کرده اما دو تا آهنگ بود که بسیار بسیار عالی پخش شد که می توانید دانلود کنید و بشنوید اگر نشنیده باشید:
the friend of Mr Cairo / John & Vengelis
the man who sold the world / David Bowie
ادامه مطلب ...
کتابی که این روزها میخوانم کتابیست از اروین یالوم به نام خیره به خورشید.در کتاب به مسئله ی رویارویی با مرگ به عنوان یک عنصر محرک برای زندگی غنی تر پرداخته است . در کتاب راجع به تجربه های برانگیزاننده صحبت شده است. حالا این تجربه ها چه هستند ؟
تجربه هایی نظیر مواجه شدن با سرطان و مرگ عزیزان و یا بازنشستگی و بحران های میانسالی و حتی کات عاطفی . موضوعی که ذهنم را مشغول کرده است این است که باید یاد بگیریم از تجارب ساده تر هم به عنوان تجربه های برانگیزاننده استفاده کنیم . مثلاً کات عاطفی در برابر سرطان شاید موضوع خیلی مهمی به شمار نیاید ، اما می توانیم از آن استفاده کنیم . کات عاطفی می تواند بعد از طی مرحله ی پذیرش گامی باشد برای اینکه آدم بهتری بشویم ، اشتباهاتمان را بشناسیم و تکرار نکنیم یا کمکمان کندکه یاد بگیریم خودمان را جدا از روابطمان تعریف کنیم و از ناراحتی و اندوهمان استفاده کنیم تا صبر و تحمل را در خودمان افزایش بدهیم و غنا و معنا به زندگی مان اضافه کنیم . حالا مسئله در شرایط دیگر هم می تواند همین باشد . اصل مطلبی که می خواستم بگویم این بود که شاید بتوان راهی پیدا کرد که بدون بزرگنمایی اغراق گونه یک مسئله ، بتوانیم از بحرانمان استفاده کنیم تا بهتر زندگی کنیم.
اگر سریال رو دیدید و برای شما هم سوال پیش می اومد که سمبل هایی که میبینید معنیشون چی هست ، اطلاعات خیلی ساده ای رو می تونید پیدا کنید در سایتی که در ادامه مطلب گذاشتم پیدا کنید .
قسمت هشتم فصل پنجم ، اولیویا رو به روی پیتر نشسته ، جفتشون داغدار هستند ، پیتر فناوری مشاهده گر ها رو به خودش منتقل کرده و در طول زمان ، قشر مخش خیلی پیچیدگی های بیشتری پیدا می کنه و بسیار باهوش تر میشه اما این مسئله با زوال دستگاه لیمبیک و به طور کلی احساسات همراه هست .
اولیویا به پیتر میگه :"به زودی تو دیگه نمی تونی هیچی رو حس کنی ، نه در مورد من و نه در مورد اتا ."
پیتر در جوابش میگه :" وقتی داشتم با ویندمارک مبارزه می کردم ، اون آخرین صحنه ی ذهن اتا قبل از اینکه بکشدش رو نشونم داد ، اون به ما فکر می کرد ، به اون روزی که تو پارک بودیم قبل از حمله ی اونها ، قبل از اینکه همه چیز خراب بشه ، آخرین فکرش ، در مورد ما بود . من فردا می کشمش ، اگر این فناوری رو از خودم جدا کنم دیگه نمی تونم اینکار رو کنم ، متوجه هستی ؟"
اولیویا در ادامه میگه :" اگر فردا دیر باشه چی ؟ اگر اثرات اون فناوری دائمی بشه چی ؟ اتا از پیش ما نرفته پیتر ، ویندمارک اونو از ما نگرفته ، اون هنوز پیش ماست و جون منو با گلوله ای که بهمون داده بود نجات داد ، اون درون ما هنوز زنده ست و ویندمارک اینو هیچ کاری نمی تونه بکنه ، چون عشقی که الان می تونیم با اون تقسیم کنیم ، ربطی به فضا و زمان نداره ، حتی ربطی به اونها نداره . من می دونم قلب هامون شکسته و این دردناکه ، اما این چیزیه که ما رو انسان نگه می داره ."
پیتر میگه:" احساسات نقطه ضعف ماست ."
و اولیویا حرفی رو میزنه که به خاطرش تمام این خطوط رو نوشتم ، میگه :" نه پیتر ، اونها نقاط قوت ما هستند . چون تنها چیزیه که اونها ندارن ، حالا ما باید ارتباطمون رو با اتا حفظ کنیم و احساسی که بهش داشتیم رو نگه داریم ، وگرنه دوباره میمیره و از دستش میدیم ، نباید بذاریم اون پاک شه ، پیتر من نمیگم فراموشش کنی ، من میگم نذاری از فکرت بره .. "
توی قسمت دوم فصل پنجم اولیویا به دخترش حرفی میزنه که شاید ساده به نظر بیاد اما یکی از اخلاقی ترین و انسانی ترین حرف هایی هست که میشه زد. بهش میگه :" نذار اتفاقاتی که برات میفته تو رو بی رحم کنه . "
این حرف از زبون کسی که بدترین سختی ها رو کشیده خیلی ارزشمنده . کسی که به توانایی همدردی با دیگران و حس کردنشون معروفه در عین حال که قوی ترین کاراکتر کل سریال هست . خیلی خوبه اگر بتونیم این جوری باشیم و این مغایرتی با اینکه اشتباهاتمون رو تکرار نکنیم نداره . اشتباهاتمون رو تکرار نکنیم ، قوانین بازی رو یاد بگیریم ، قوی باشیم اما نذاریم بی رحمی و بی احساسی رو قوی بودن و اداپت شدن برداشت کنیم .
و در اون لحظه توانایی تو در قربانی کردن همون مهره ست.
fringe.season 4 . episode 21
به همه اونایی که برای اولین بار میخوان Fringe رو ببینن ، غبطه میخورم..