پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

35.راز کوچک داوینچی



لنگدان در کتابخانه ی تاریک زندان زیر نور افکنی که بالای سرش قرار داشت ایستاده و راز مونالیزا را با زندانیانی که در کلاس شرکت کرده بودند در میان گذاشته بود که در کمال تعجب شلوغ و خشن اما تیزبین بودند . همان طور که به طرف مونالیزا بر دیوار گام برمی داشت گفت : احتمالاً متوجه شدید که پس زمینه ی کار یک دست نیست  و به تفاوت آشکار آن اشاره کرد و گفت : «داوینچی افق چپ رو به طرز معناداری پایین تر از افق راست کشیده.»

یکی از زندانیان پرسید :« خیط کاشته؟ »

لنگدان پیش خود خندید و گفت : « نه ! داوینچی به ندرت این کار رو می کرده . در واقع این یه حقه ی کوچیک بوده . با پایین آوردن حومه ی شهر داوینچی باعث شده مونالیزا از سمت چپ به نظر بزرگتر بیاد تا از راست . یه شوخی کوچک داوینچی . از نظر تاریخی مفاهیم مرد و زن دارای جهت بودند . چپ مونث و راست مذکره. چون داوینچی یکی از بزرگ ترین طرفداران اصول مونث بوده کاری کرده که مونالیزا از چپ با شکوه تر به نظر بیاد تا راست . »

مردی ریز اندام که ریش بزی داشت گفت :« شنیدم مفعول بوده . »

لنگدان اخم کرد و گفت :«تاریخ دان ها معمواً به این صورت بیانش نمی کنند اما آره ، داوینچی هم جنس باز بوده .»

«واسه همین قضیه نسوان راست کارش بوده ؟»

« در اصل داوینچی با توازن بین زن و مرد موافق بود . معتقد بود روح انسان از گمراهی نجات پیدا نمی کنه مگر اینکه هر دو وجه مونث و مذکر رو داشته باشه .»

کسی گفت :« مث تیکه هایی که معامله داشته باشن ؟»

خنده ای شادمانه برخاست. لنگدان فکر کرد داستان مکملی از ریشه شناسی هرمافرودیت و ارتباطش با هرمس و آفرودیته بگوید اما چیزی در گوشش خواند که حرفش در این جمعیت بی ارزش خواهد بود .

مردی تنومند گفت :«آقای لنگدان ، درسته که مونالیزا عکس زنونه ی خود داوینچیه ؟ میگن این طوریاست . »

«ممکنه . داوینچی اهل شوخی بوده و تجزیه تحلیل کامپیوتری مونالیزا و سلف پرتره ی داوینچی نقاط تناسب عجیبی رو بین صورت هاشون تایید می کنه . داوینچی هر قصدی که داشته ، مونالیزا نه مذکره و نه مونث . به طرز زیرکانه ای دو جنسیه . ادغام شده ی هر دوی اینهاست . »

  ادامه مطلب ...

33. A Dangerous Method

 

 فیلم راجع به روابط یونگ با یکی از بیمارانش به نام سابینا بوده که بعدها روانپزشک بزرگی می شود . 
فیلمی نیست که به هر کسی دیدنش را توصیه کنم اما برای افرادی که علاقمند به روانشناسی هستند و یا مطالعاتی در این زمینه دارند گزینه ی خیلی خوبیست . من متاسفانه دانش نقد فیلم را ندارم اما می توانم بگویم با اشکالاتی که در فیلم وجود دارد ، ارزش دیدن حتی بیش از یک مرتبه را دارد.

پ . ن: اشاره به همزمانی معنادار عالی بود.
ادامه مطلب ...

31. نماینده ی یک تم شخصیتی (1)

بحث احترام نیست ، خب ؟

بحث اینه که کسی که نمی تونه مثلاً بلاگفای نوعی رو به خاطر خیانتی که در امانتش کرد و چیزهایی رو که از بین برد که ارزششون در کلام نمی اومد ، رها کنه ، نه به قطعیت اما طبق آمار و احتمالات ریاضی وقتی راجع به بیرون اومدن از رابطه های غلط اما پر خاطره برای احترام به خود صحبت می کنه ، باید بهش بگی باشه و دیگه کلا باهاش در اون مورد بحث نکنی  و اینجوری به خودت و اون احترام گذاشتی .

26.پسرم

در نبردی که من ابراهیمش بودم ، جدال بین خدا و پسرم بود .

من پسرم را انتخاب کردم ،

پس راهی نبود جز تن به خواست خدا دادن!

23.بدقلق ترین شگفت انگیز!

میدونی عاشق کدوم ویژگی لعنتی ات هستم؟

اینکه اشتباه نمی کنی . کلامت رو عوض نمی کنی . تابع زمان نیستی . درست بیرون از زمان ایستادی و توی هر اتفاق زندگی من می دوی.این که اگه از این جایی که نشستم یا مرکز کهکشان راه شیری قطعات پازل باشه اما تو نه در طرح کلی و نه در دونه دونه ی قطعات اشتباه نمی کنی.

چه خوبه که هستی بدقلق ترینم .

بمون .


21.رشته دست توست ...

تو کاملی و این همه ی اعتراف هاست.

و من شکاکم و این ضعیف ترین اعتراف هاست..


17.جنگ و هیچ کلمه ی اضافه ای.

کلاس اول دبستان که بودیم ، اولین درس این بود :" بابا آب داد" . بابا آب داد تا دیگر تشنه نباشم و بابا آب داد تا بتوانم با آب بازی کنم و در آب شنا کنم و با کشتی روی آب به مسافرت بروم و شاد باشم . بابا آب داد تا گلدان های باغچه خشک نشوند . اما در هیچ کتاب درسی هیچ کجای دنیا کسی نگفت که  آب می تواند آرامگاه هم باشد . بابا ممکن است ما را روی آب ببرد و دیگر هرگز برنگردد . در هیچ کتابی درسی نخواندم که زندگی از هر آیین و عقیده ای ارزنده تر است و زندگی تنها عقیده ای است که می توانم در راه آن بمیرم و زندگی تنها فردی است که برای حمایت از او می توان جان داد و زندگی خودم و تمام انسان هایی که زندگی دارند تنها دینی است که باید برایش عبادت کنم. 

 

کودک تر از آن بودم که بدانم آب چه سنگدل هم می تواند باشد - درست مثل آدمی که جز زیان کار بعید است که باشد - و بابا یک روز که می خواست زندگی را به آب به امانت بسپارد ، زندگی در دستان لطیف آب چکه چکه روان شد و در هیچ کتاب درسی نخواندم که جنگ هر نوعش بد است . جنگ برای عقیده بد است . برای فرد بد است . برای گروه و ارگان و منطقه بد است . جنگی که در آن کودکان باشند نابخشودنی است . جنگی که زندگی کسی را نزیسته کند بی عدالتی است . در هیچ کتابی نیاموختنم که پیرو مکتب زندگی باشم و زندگی ام را دوست بدارم و هرگز زندگی دیگری را از او به هیچ علتی نستایم . 

 

میان زنگ های تفریح امضای تسلیحات جنگی ، بمب ، موشک ،  دست فشردن برای جنگ هایی که چون جنینی منتظر تولد صبر کردن نمی توانستند ، آنقدر نوشتنی نانوشته شد ، که کسی یادش رفت در کتاب اول دبستان ، درس اول ، بنویسد بابا آب داد . اشک هم آب است . 

 

 

پینوشت : بختیار علی نویسنده ی کرد کتاب آخرین انار دنیا می نویسد :" جنگ رنج های دنیا را زیادتر می کند ، حتی اگر جنگ علیه بدها هم باشد ، دست آخر دنیا را می آلاید . حتی اگر برای عدالت هم باشد ، دست آخر دنیا را از غم و بی عدالتی پر می کند ."

15.هیچ اندر هیچ...

روی عرشه ی کشتی ایستاده بودم . شب بود ، آسمان مثل بوم نقاشی بود و ستارگان ، شاهکار نیمه ی نقاشی در سکوت خود که ناگهان معشوق رفته اش از در می آید و به نام کوچک می خواندش و او با هراس قلموی زردش را در هوا تکان می دهد و از لحظه تصویری می آفریند که هیچ اراده ی آگاهی آفرینشش را نمی توانست .


من تنها بودم . صدای آب بود.صدای موسیقی فرانسوی هم بود .فکر بود ، تردید و ترس . دوباره هم ترس و ایمانی که از ترس از تولدش بر اراده ی بودنش ، پیشی نمی گرفت . آن شب خنک بهاری نمی دانستم چه چیز در انتظارم خواهد بود . کور بودم اما شمعی روشن کرده بودم .

 

اتفاقات بعد از آن شب هرگز به قلم نخواهندآمد .

 

هنوز هم می ترسم؟ خیلی .

هنوز هم مرددم؟ کمتر .

می دانم چه در انتظارم است ؟ ابداً .

 

و فقط می دانم ، دیگر آدمی شدم که آن شب رو به شاهکار نقاش نبودم . بهتر ؟ نمی دانم . بدتر ؟ نمی دانم .

 

دوست دارم ؟ بلی .

مرز کجاست ؟ نمی دانم .

راه کدام است ؟ نمی دانم .

چه می دانم ؟ چهره ی حقیقت در شب تاریک در حالی که کلاه به سر دارد و آرام راه می رود . 

صدای قدم هایش را میشناسم؟ نه !

میبینمش؟نه .

 

اما هست ؟

بلی !

 

 

 

14.گفتم هوای میکده غم می برد ز دل

به آتش نمرود پاگذاشته بودم و نمی دانستم . گلستان خواهد شد برایم و می دانستم .



11.فیلم بی ربط به پست نیست .

زندگی ، از هر آیینی ارزنده تره .

زندگی از هر چیزی مهم تره .

زندگی همه چیزه.

یادت نره نیکا !






باید زنده باشی تا بفهمی در جهان ما ، در هستی ای که زندگی ما توش قرار گرفته و خرد لایتناهی این هستی ، خداوند هست و همه ی ما در خردیم و به سوی خردیم . هرکسی در توان خودش . نمی دونم بعد از مرگ چه نوع هستی ای تجربه می کنیم اما دوست دارم حتی اگر نیستی محض بود ، لحظاتی رو حس کنی در دستان کارگردانی صبور و ماهر . کارگردانی که هر روز فیلم نامه رو عوض می کنه بسته به چیزی که تو انتخاب می کنی ، هر روز ترتیب اتفاقاتت رو برات میچینه ، هر روز هر چیزی بخوای بهت میده اگه لیاقت داشتنش رو ثابت کنی اما هرگز گیج نمیشه و هرگز از مسیر خیر و خرد بیرون نمیره .


اما لطفاً !

راجع به اینکه کارگردان داره برای بقیه ی نقش ها چه کار می کنه ، نظرت رو برای خودت نگه دار . هر کسی چه بخواد چه نخواد توی این چرخه هست ، دوستنش کمکت می کنه راحت تر بری جلو ، ندونستنش هم ایرادی نداره چون به هر حال این خرد لایتناهی برای همه بخشنده است و برای همه جایی داره چه بخوای یا نه اما دونستن قوانین ، دونستن مسیر ، کمکت می کنه راحت تر زندگی کنی . اینکه بدونی قطعات پازل کنار همدیگه قرار می گیرن اما نه دقیقاً به صورتی که تو دوست داری ، کمکت می کنه نشانه هایی که برای درست یا غلط بودن مسیرت میبینی رو راحت تر تشخیص بدی . یک جایی هست ، اسمش نه روحه ، نه قلبه نه مغزه نه هیچ چیز دیگه ، اسم خرد هست و داخل تو هستش که اگه آروم و صالح باشی ، بهت راه رو نشون میده . فعالش کن . گفتم خرد ، اسمش خدا هم ممکنه باشه . اسامی دیگه هم داره ، اصلش هم فرقی نداره . موجودیتش به اسمش بستگی نداره . 

 

ببین زندگی قشنگه . فارغ از غم ها و دردهاش . اما چیزی واقعاً با شکوهیه . حتی اگه از نیستی شروع بشه و به نیستی ختم بشه . حتی اگه یک شمع باشه در برابر یک عظمت تاریکی مطلق ، بازم قشنگه . اگه توش یک روز بتونی خوشحال باشی .

میلیاردها هستی داریم که هیچ وقت به درک خودشون نائل نشدن که بفهمن من خوشحالم ، من ناراحتم ، من مضطربم یعنی چی .

من شخصاً به نظرم این درک قشنگه . درک هستی قشنگه . اما امیدوارم تو هم نظرت با من همسو باشه .