ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نیکا!
امشب ماشینم بنزین تموم کرد ، بابای نیلوفر برامون بنزین آورد .
مامانش گفت: بارها برای بچه هاپیش میاد . اشکالی نداره که . با آرامش خاصی گفت .
و من تمام مدت فکر می کردم نیلوفر وقتی توی چنین خانواده ای بزرگ شده ، نمی تونه بد باشه . نمی تونه عقده ای باشه. نمی تونه با محبت نباشه . من با نیلوفر سالها هم مدرسه ای بودم ، اما حتی با هم سلام و علیک نمی کردیم . درست زمانی وارد زندگیم شد که باید ، درست زمانی که کارگردان خواست .
چقدر صبور بودن و حکمت همه چیزها رو دریافت کردن ، سخته اگه اساساً ممکن باشه!