پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

95.به یاد کتاب زندگی نو

بعضی اوقات که با اتوبوس از شیراز برمیگردم ، شب های ساکت وآرام ، حس عجیبی دارم . حسی که هر بار تکرار می شود و تا حالا هرگز تکراری نشده است.حس شادی ریز پوستی با لایه های عمیق غم . شادی اش زیر پوستم می دود ، اما غمش در تمام وجودم جا افتاده و قدیمی ست. حسم را می شکافم  ، اما هیچ از عصیانگری اش نمی شناسم . شب های ساکت وآرام - که گاهی تاریک و گاهی روشن است - را با موسیقی سپری می کنم . هر موسیقی که آغاز می شود، دنباله اش فکرها مثل یک واکنش شیمیایی سریع - سوختن - هجوم می آورند و خودم را می سپارم به دریای فکرها ، آرزوها ، حسرت ها ، شادکامی ها و آدم ها . آدمهایی که به واسطه این شهر که هیچ زمان نتوانستم حسم حقیقی ام را درباره اش بشناسم ، در مسیرم قرار گرفتند . سوار بر موج افکارم ، موسیقی نی لبک زیبایی است از قایقی دور شناور بر امواج . بالا و پایین می روم ، اشک در چشمانم جمع می شود ، به آرزوهایم فکر می کنم و به تمام زندگی که جز به زیستن آرزوها نمی ارزد ، به دریای خروشان درونم می اندیشم ، به تمام احتمالاتی که وقوعشان را دوست داشتم و با لحظه ای کاری نابجا از سرنوشتم بیرون راندمشان . به آدمی که دوست داشتم اما شاید خداحافظی سمفونی ای باشد که باید برای اجرایش آماده شوم ، به آدم هایی که دوست داشتم هرگز نمی دیدمشان ، به تمام لحظاتی که از شادی ، دریافته بودم که زندگی ارزش هزاران بار زمین خوردن را برای زیستن برخی ثانیه ها دارد ، به غم هایی که از من انسان وسیع تری ساختند . 
سوار بر امواج ، گوش سپرده به نی لبک ، به خواب می روم و در تسلسل خواب های کوتاه و بیداری های کوتاه می افتم ، تمام لحظات را زندگی می کنم ، می دانم عمده ی راه را آمده ام- راهی که خودم گزین کرده ام - و چندین بار دیگر بیشتر به این شب ها نمانده  ، شب هایی که خاطره ای دور می شوند در سرنوشتم و من چه بی رحمم چه در خواب ، چه در بیداری تمام لحظاتش را ننوشم و نگذارم شادی های اندک و غم های بزرگ را زندگی کنم در تاریک روشن شب و تصویر چراغ های شکسته در شیشه هایی با رد انگشت دست کسانی که ندیدمشان اما کسی نمی داند شاید فردا آدم سرنوشت من شدند .