وقتی که این فیلم رو دیدم به معنای واقعی کلمه ترسیده بودم . داستان زنی هست بسیار باهوش و بسیار موفق . زن استاد زبان شناسی دانشگاه کلمبیاست و دچار آلزایمر زودرس میشه.
به نظرم از دست دادن حافظه و توانایی تکلم و استفاده کاربردی از مغز چند تا مشکل عام داره که هر فردی که دچارش بشه باهاش دست وپنجه نرم می کنه و چند تا مشکل خاص داره برای کسانی که به طور خاص از مغزشون بهره می بردند .
مشکل عامش به یاد نیاوردن خود فعلی ات و در نتیجه ناتوانی در دنبال کردن چیزی هست که داری میشی . دیگران هم از تو یک تصویر دارن که به مرور زمان خراب میشه . یه جای فیلم هست خود آلیس میگه من اینهمه سال زندگی کردم ( 50 سال ) و توش موفق بودم . استاد دانشگاه بودم . با مردی که دوسش دارم بودم و بچه دار هم شدم . من تمام عمرم رو پای این چیزها گذاشتم و الان حتی به خاطر نمیارمشون ! واقعاً دردناکه . گاهی خاطره ی یک عشق ، یک موفقیت و یک شرایط روح ما رو تغذیه می کنه یا تعلیم میده . موقع دیدن این فیلم یاد فیلم Eternal sunshine of spotless mind افتادم و نوشته ای که راجع بهش توی وبلاگ سابقم نوشته بودم . اینکه واقعاً نمی خوام چیزی از حافظه ام رو از دست بدم . نمیخوام واقعه ای باشه که فراموشش کنم چون تمامیت چیزی که من نامیده میشه ، تمامیت منی که به خاطر بعضی موقعیت ها من شدم رو به خاطر نیاوردن واقعاً دردناکه . من شدم چیزی که شدم اما اینکه مسیرش یادم نیاد ، اتفاقاتش رو فراموش کرده باشم ، گریه ها وخنده ها رو نتونم به خاطر بیارم نمی تونه به طور تمام باعث بشه خودآگاه من با چیزی که زیسته و باید برای عبور به مرحله ی بعد باهاش رو به رو بشه ، برخورد داشته باشه و من اینجوری همیشه ناشناس و بی خونه و وطنم درون خودم .
مورد خاصش هم برای افرادی هست که تمام قابلیتشون ذهنشون هست . برای یک محقق ، کسی که ذهنش بزرگ ترین داشته و موفقیتش بوده ، کسی که جذابیتش و مورد قبول بودنش به واسطه ی ذهنش بوده و حالا با از دست دادن اون ، دیگه نمی تونه جوری باشه که بوده و نمی تونه طوری به خاطر آورده بشه که میشده.
یک جای فیلم آلیس میگه من حاضر بودم سرطان بگیرم جای آلزایمر .
اونجا بود که به خودم گفتم اگه انتخابی باشه ، من هم ترجیح میدم سرطان بگیرم و یا بیماری ای که ذهنم رو از دست ندم.
وقتی عوارض یک اختلال که ماهیت عاطفی دارد ونه ارگانیک ، در ما ظاهر می شود ، باید درک کنیم که این آغاز یک « بیماری» نیست بلکه پدیدار شدن اطلاعاتی در آگاهی ماست که سابق بر این در بخش های ناخودآگاه هستی ما مدفون بوده اند . وقتی این فرآیند به پایان برسد ، عوارض مرتبط با اطلاعات ناخودآگاه برای همیشه حل و فصل و معمولاً ناپدید می شوند . بنابراین ظاهر شدن علایم شروع بیماری نیست بلکه آغاز حل و فصل آن است . به همین ترتیب شدت علایم بیشتر نشانه ی سرعت فرآیند درمان است تا معیاری برای میزان جدی بودن بیماری .
ذهن هولوتراپیک ( راهی به سوی جهان هولوگرافیک ) / استانیسلاو گروف / محمد گذرآبادی / نشر هرمس
هوشی که جهان ما را به وجود آورده است بی نهایت پیچیده وعملکردهای این هوش بسی فراتر از درک آدمی است . اگر می خواهید به دانش آن دسترسی پیدا کنید ، این هوش باید به شما یاد بدهد که آن را چگونه دریافت کنید . از آنجا که این هوش چیزی جز هستی خود شما نیست ، باید یاد بگیرید چگونه در سطوح بیشتر و بیشتری از هستی خودتان یا خود هستی هشیار شوید.
ذهن هولوتراپیک ( راهی به سوی جهان هولوگرافیک ) / استانیسلاو گروف / محمد گذرآبادی / نشر هرمس
بدن انسان دارای مکانیسمی است که رنج خیلی شدید را ، خصوصاً رنجی که ناشی از احساس خفگی باشد ، به شکلی از هیجان که یادآور برانگیختگی جنسی است ، ترجمه میکند.
ذهن هولوتراپیک ( راهی به سوی جهان هولوگرافیک ) / استانیسلاو گروف / محمد گذرآبادی / نشر هرمس
آخه یه کتاب چقد فوق العاده باشه خوبه؟
از همه ی بخش ها بیشتر بخش دوم و از همه ی شخصیت ها بیشتر عاشق شخصیت اودین بودم.
ممنونم از آقای حسین شهرابی برای این ترجمه ی خیلی خیلی خوب!
"اشتباهه که تصور کنیم مردم میخوان محیط زیست حفظ بشه یا زندگی شون سالم بمونه و در نتیجه سپاسگزار کمال گراهایی هستند که برای چنین اهدافی پیکار می کنند . در واقع مردم آسایش خیال میخوان . این قضیه رو توی بحران های زیست محیطی قرن بیستم خیلی خوب دیدیم . همه می دونستند سیگار احتمال سرطان ریه و شش رو افزایش میده ، علاج بدیهی این بودکه سیگار رو ترک کنیم ، اما علاج مطلوب این بود که سیگاری ساخته بشه که سرطان زا نباشه. وقتی معلوم شد موتورهای درون سوز هوا رو بدجور آلوده می کنند ، علاج بدیهی این بود که موتورها رو کنار بگذاریم و علاج مطلوب این بود که موتورهای ناآلاینده درست کنیم . "
دلم میخواد از کتاب ذهن هولوتراپیک بنویسم ، اما اگه بخوام بنویسم باید عملاً همه ی کتاب رو بنویسم .
برمیگردم و هر بخش رو دو یا سه بار می خونم ، کلی جمله رو هایلایت می کنم و کلی لذت میبرم و از خودم می پرسم آیا دوباره تو اون موقعیت روحی قرار میگیرم که یک سال و اندکی پیش بودم و جهان هولوگرافیک برای همیشه ذهنم رو تکون دا
کشف مهم دیگری که در پژوهش های ما صورت گرفت این بود که خاطرات افراد از تجربه های عاطفی و جسمی ، نه به صورت تکه ها و قطعات جداگانه بلکه به شکل مجموعه های پیچیده ثبت می شوند که من آنها را نظام های COEX ( مخفف نظام های تجربه های فشرده ) نامیده ام . هر نظام COEX شامل خاطراتی از دوره های مختلف زندگی ماست که بار عاطفی یافته اند و فصل مشترکی که آنها را در یک مجموعه گرد هم می آورد این است که کیفیت عاطفی یا احساس جسمی مشابهی دارند . هر نظام COEX ممکن است لایه های متعددی داشته باشد که هر کدام متاثر از مضمون ، احساسات و کیفیات عاطفی اصلی هستند . در بسیاری از موارد می توان لایه های جداگانه را برحسب دوره های مختلف زندگی فرد از هم تشخیص داد.
هر نظام COEX دارای مضمونی است که آن را مشخص و متمایز می کند . برای مثال ، هر مجموعه منفرد COEX می تواند حاوی تمام خاطرات اصلی از وقایعی باشد که تحقیرآمیز، خفت بار یا شرم آور بوده اند .
ذهن هولوتراپیک ( راهی به سوی جهان هولوگرافیک ) / استانیسلاو گروف / محمد گذرآبادی / نشر هرمس