پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

22.لحظه به لحظه تمرین ایمان...

دفتری که توش رازها و لحظه های خاصش رو می نویسه رو برداشتم . نخوندم اصلا . فقط برگه ی جدید رو باز کردم ، اولین برگه بعد از نوشته های خودش براش نوشتم.

براش نوشتم که هزار سال صبر کردم . یک چیز دیگه هم نوشتم و دفتر رو گذاشتم توی کتابخونه ش.

مطمئنم هنوز نخوندتش . 

وقتی بخوندش دلش می لرزه و اون ثانیه از ته دلش برام دعا می کنه ، شاید به خاطر دعاهای قلب مهربونش شد.

کی می دونه ؟


20.از مورات حان مونگان

اگر تو نخواهی

هرگز آغازی نخواهد بود

و این داستان ناقص خواهد ماند

بعد از تمام آن زخم ها

نمی توان عشقی تازه را

خلق کرد

آری

یک کودکی پریشان!

تمام داستان من این بود

حالا چند عشق هم اگر

از دلم گذر کند

این ویرانی ها را نمی توان

دوباره مرمت کرد

اگر تو نخواهی

هرگز آغازی نخواهد بود

برای یکی شدن، دیر مانده ایم

و تمام این سال ها

در خانه هایی اشتباه

سپری شد

به روزهای جوانی

دیگر نمی توان برگشت

بیا

قول دهیم

 اگر تو نخواهی

هرگز آغازی نخواهد بود.



12.خشت اول صاف بوده!

نیکا!

امشب ماشینم بنزین تموم کرد ، بابای نیلوفر برامون بنزین آورد . 

مامانش گفت: بارها برای بچه هاپیش میاد . اشکالی نداره که . با آرامش خاصی گفت .


و من تمام مدت فکر می کردم نیلوفر وقتی توی چنین خانواده ای بزرگ شده ، نمی تونه بد باشه . نمی تونه عقده ای باشه. نمی تونه با محبت نباشه . من با نیلوفر سالها هم مدرسه ای بودم ، اما حتی با هم سلام و علیک نمی کردیم . درست زمانی وارد زندگیم شد که باید ، درست زمانی که کارگردان خواست .


چقدر صبور بودن و حکمت همه چیزها رو دریافت کردن ، سخته اگه اساساً ممکن باشه!