پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم

یادداشت های پراکنده

73.مثل یک خلسه معنوی

زیبا شده بودم . لباس زیبایی پوشیده بودم و موهای بلندم را روی شانه هایم پراکنده کرده بودم . داشتم می رقصیدم یا شاید داشتم چیپس می خوردم . دقیق تصویرش را ندارم اما چیزی که راجع به آن مطمئن بودم :

به هیچ کس فکر نمی کردم . نه به مردانی که در مهمانی بودند ، نه به مردانی که در زندگی ام دوستشان داشتم و بخشی از قلبم  را - بی آنکه هرگز متوجه شوند- به آنها تقدیم کرده ام .نه به تنها مردی که عاشقش بوده ام .