سالهای قبل ، زمانی که یک دختر خام دبیرستانی بودم ، کات عاطفی داشتم . کات عاطفی که تا دو سال با عواقبش دست و پنجه نرم می کردم . من حافظه ی بلند مدت فوق العاده دارم و تمام وقایع با جزییات را به خاطر می آورم ، وقایعی که برایم تعریف میشود با تمام نام ها و جزییات تا سالها در ذهنم می ماند . اسم پسر خاله دوست دبستانم را به خاطر دارم ، خیلی از احساساتم را واضح و روشن به خاطر می آورم اما قضیه ای که برایم رخ داد چنان سخت و در هم شکننده بود که من خیلی از جزییات حال آن روزها را به خاطر نمی آورم ، چون از آن روزها فقط یک درخواست داشتم : بروند .
من آن روزها بسیار تنها و بی پناه بودم . سخت پاشیده بودم . همزمانی این کات عاطفی با شروع برهه ی کلیدی درس خواندن من برای کنکور همه ی راه های فرار را به رویم بسته بود. گریه می کردم در تنهایی ، تمام اعتماد به نفسم در تمام جوانب از دست داده بودم . بیش از هر زمانی در زندگی ام ضعیف شده بودم و دوست ندارم هرگز آنقدر تنها و ضعیف از لحاظ روحی خودم رابازیابم.. به هر حال آن روزها با هر سختی و دردی که برایم داشت گذشت ، من شب های بسیاری برای اعتماد به نفسم ، برای آینده ای که فکر می کردم از کف دادمش ، برای دخترک بی پناه و مغروری که بودم گریه کردم . لحظات زیادی را از دست دادم ، لحظاتی که می توانستم لذت ببرم را با اندوه گذراندم . لحظاتی که می توانستم به خودم ببالم ، از خودم متنفر شدم . لحظات خیلی ارزنده ای را در زندگی تحصیلی ام را از دست دادم تا رسیدم به اینجا .
گاهی به آن روزها نگاه می کنم و از خودم می پرسم برای تکرار نشدن آن روزها برای خودم چه درسی برداشته و مشق کرده ام ؟ چه طور آن اتفاق می توانست نقطه ی عطفی برای من باشد ،منی که بنیان های شخصیتم با فردی که در شانزده سالگی بودم فرقی ندارد و جوابم همیشه ثابت است : وفادار بودن به خود ، پایدار ماندن به چیزی که میخواستم بشوم و تلاش در راهش . گاهی فکر می کنم تنها عاملی که نجاتم داد - علاوه بر موفقیت تحصیلی - همین وفاداری به خود بود. در لحظاتی که خودم را دوست نداشتم ، لحظاتی که از دست دادم ، لحظاتی که گریه کردم و تمام لحظات سخت و بد هیچ وقت خودم را برای کسی عوض نکرده ام . تلاشی برای دوست داشته شدن از جانب کسانی که بیشتر از همه دوستشان داشتم با تغییر خودم ، نکرده ام . برای چیزی که هستم و دوست دارم که بشوم خودم تنها انگیزه ام بوده ام . نه ظاهرم نه و نه باطنم را به افتخار خوشایند کسی ، چیزی جز آنچه خودم مایل بودم ، نکرده ام . دوست داشتنی بودن را بر خود بودن مقدم ندانستم . آدمی بودم که دوست داشتم باشم ، با شکست ، با ضعف ، با مشکل و مسائل مرتبط با خودم ، با گره های حل شده و نشده ی زندگی ام ، اما مقلد کسی نبوده ام و کسی را تقلید نکرده ام . از دیگران آموخته ام اما تمام تلاشم را کرده ام که نسخه ای مناسب با خودم را وارد زندگی ام بکنم .
شاید برای همین باشد که از تمام روزهایی که با رنج گذراندم ناراحت نیستم . بدهی ام را به اشک هایم پرداخته ام.
اما هنوز جای زیادی برای خیلی بهتر و قوی تر شدن برای خودم بودن ، دارم .
سلام عزیزم
ممنون که جوابمو دادی
اتفاقا این چن رووز خودمم بهش فک کردم
و مطمئن شدم این منم که تصمیم میگیرم
میدونی دو ماهه شروع کردم بخوندن دائم منو تو آمپاز میذارن اصلا تمرکزمم میگیرن
این مسئله نه فقط در خونواده بیرون مشاور معلم هم هس همه جو دارن پزشک شن
اتفاقا دوستم که ی سال از من بزرگتره درس وضعیت منو داشت امسال با رتبه 96 کشوری رفت داروسازی
و من فهمیدم دیگه نیازی نیس واسه کسی توضیح بدم کارمو میکنم و در اخر خودمم انتخابمو میکنم
تو هم واسم دعا کن
بازم ممنون گلم
به نظر من هنوز تا انتخاب رشته یه سال مونده ! فعلا با تمام توانت درس بخون ..
موفق باشی.
سلام عزیزم خوبی
من ملیکام
از اون وبلاگ قبلیت خوندم که داروسازی زدی و این که ادم مصممی روی تصمیمت هستی
من وبلاگمو حذف کردم
ولی خواهش میکنم جوابمو بده من سردرگم شدم همه بمن میگن تو خیلی درسخونی رتبت خوب میشه باید بری پزشکی اما علاقه ای نداررم میخوام برم دارو
ولی منو ترسوندن که تو ی ادم عادی میشی ی مغازه دار و از این حرفا
چند سال از اون تصمیمت گذشته چه پیشنهادی بمن میدی؟
بنظرت من چیکار کنم ؟؟
سلام عزیزم . امیدوارم اینجا رو بخونی .
من پیشنهادم اینه که اول راجع به همه ی رشته ها بخونی و از چند نفر بپرسی که این رشته ها روخوندن و در نهایت با این سوال " که من دنبال چی هستم " تصمیم بگیری . مثلا یک نفر کار بالینی رو دوست داره خب راه این آدم داروسازی نیست !
راستش من اصلا اجازه نمیدادم عوامی که فکر می کنن داروخانه مغازه س و دکتر داروساز مغازه دار راجع به انتخاب رشته ی من نظری بدن!
راستی پیشنهاد من اینه که فعلا خوب درس بخونی و رتبه ای بیاری که بتونی حق انتخاب گسترده ای داشته باشی تا ببینیم چی پیش میاد . توکلاس 65 نفری ما فقط و فقط 4 نفر بودن که میخواستن پزشکی و دندون قبول بشن و نشدن اومدن دارو و بقیه همه انتخاب اولشون دارو بوده.
موفق باشی.
یاد خودم افتادم...تموم اون روزا برام مرور شد...همینجوری بود
وجیهه جون خوشحالم که اون روزها رفته و با خودش برات این روزهای قشنگ رو به ارمغان آورده.