ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خیلی سخت است آن روزی که از خواب بیدار شوم و بفهمم داستانی که بیش از هر چیزی در جهان دوست داشته ام تمام شده است و من نمی دانستم .
کتاب باز باشد اما داستان تمام شده باشد با هراس اینکه ممکن است فرصتی دست ندهد برای یک خداحافظی بامعنا .
سانی جان منم دوباره استارت زدم به نوشتن ....حیفم میاد ثبت نکنم روزهایی از این شازده کوچولویم را...
دیدم تو هم می نویسی خوشحال شدم ....بنویس سانیای عزیز ...بنویس ...نوشتن ات نعمت بزرگی است برای ما...
آره .. البته سختم شده نوشتن . نمی دونم چی بنویسم ..
عزیزمی، خوش قلم
ندا . کجایی ؟