عدم هم بستگی با بشریت . تلقی اش این بود : فقط یک چیز می توانست او را از این فکر جدا سازد ، عشق شخص به یک فرد مشخص . اگر واقعاً عاشق کسی می شد ، دیگر به سرنوشت دیگران بی اعتنا نبود ، زیرا معشوقش به آن سرنوشت بستگی داشت .
جاودانگی / میلان کوندرا / حشمت الله کامرانی / نشر علم
موقعی پیش می آید که تو در برابر آینه ای می ایستی و از خود می پرسی این خود من است ؟ و چرا ؟ چرا من با این یکی شوم ؟ مرا چه پروای این صورت و در آن لحظه همه چیز شروع به فروریختن می کند . همه چیز شروع به فروریختن می کند .
جاودانگی/میلان کوندرا/ حشمت الله کامرانی /نشر علم
وادارم کن کار درست رو انجام بدم . مثل پارسال که وادارم کردی و اون تصمیمی که گرفتی از قشنگ ترین تصمیم هات برای زندگیم بود.
بهم نشون بده و وادارم کن . تو تصمیم بگیر . تو که کارگردانی و میدونی که من فیلمنامه ت رو نمی دونم .
«زن من هفده سال پیش از دنیا رفت ، سوامیجی . حالا دیگر فکر نمی کنم برای او غمگین باشم . از چیزی هم عصبانی نیستم.»
« اگر غمگین نیستی ، اگر خشمگین نیستی . پس باید در آرامش باشی . هستی ؟ یعنی به خاطر آنکه آرامش داری به اینجا می آیی؟»
وینود ساکت شد . سوامیجی سرش را تکان داد .
«نه این خشم است . خشمی آن چنان پنهان ، در عمق جانت که قادر به دیدنش نیستی . خشم از اینکه زندگی ات به غارت رفته ، خشم از اینکه قدم به این راه گذاشته ای بی آنکه حق انتخاب داشته باشی . خشم برای آنکه از تو نخواستند انتخاب کنی ، احساس می کنی اگر به خودت واگذار می کردند راه بهتری را انتخاب می کردی . راه ساده تر ، آسان تر ، نه این راه پسرم که پر از رنج بوده و هنوز هم هست ، این همه رنج بردی و به جایی که می خواستی نرسیدی . »
مرگ ویشنو / مانیل سوری / پرتو اشراق / نشر ناهید
در آن زمان زندگی شان آنقدر مشغول کننده بود که دیگر به امید احتیاجی نداشتند بنابراین فراموشش کردند.
سالار مگس ها / ویلیام گلدینگ / سوسن اردکانی / نشر آپادانا
بعد از مرگ ذهن انسان از جسم جدا می شود و در قلمرویی حرکت می کند که همه چیز همچون قبل به هم پیوسته است و اینکه کمابیش قدرت احساس دارد . پس عذاب گناهکاران در جهان دیگر دقیقاً بدین معناست که ذهن سرسختشان نمی تواند به آرامش برسد مگر اینکه از آثار و عواقب تمام کارهای بی پروای دنیوی شان آگاه شود.
چشم / ولادیمیر ناباکوف/ علی مهمان نوازان / نشر مروارید
لنگدان بسیار از خود می پرسید چند درصد از افرادی که ورق بازی می کنند اطلاع داشتند چهار خال ورق - پیک ، خاج،خشت و دل - نشانه های جامند و مستقیماً از خال های بازی تاروت یعنی شمشیر و جام و چوگان شاهی و ستاره ی پنج پر مشتق شده اند .
پیک شمشیر است - خنجر ، مذکر.
دل جام است - ساغر ، مونث
خشت چوگان شاهی است - تبار سلطنتی ، شاخه ی شکوفان.
خاج ستاره ی پنج پر است - ربه النوع ، مادینه ی مقدس.
راز داوینچی / دن براون / سمیه گنجی ، حسین شهرابی / نشر زهره
"تولد زمین را به بزم می نشینم و امیدوارم امسال آن چنان لبریز باشد که پایان یافتن اش اندوه بیاورد و چنان شاد باشد که به هزاران سال غم غلبه یابد . از اعماق قلبم سال فوق العاده ای را برای خودم ، عزیزانم ، دوستانم ، تمام کسانی که این خطوط را می خوانند و من می شناسم و نمی شناسمشان ، برای مردم کشورم ، برای این وطن بنفشه گون ، برای تمام انسان ها و برای تمام دنیا آرزو می کنم ."
سال گذشته همین روزها آرزوی بالا را نوشتم . در مورد دوستان و عزیزان و تمام کسانی که این خطوط را می خوانند و من می شناسمشان و نمی شناسمشان و برای مردم کشورم و یا تمام انسان ها نتوانم نظر سنجیده ای را بنویسم اما برای این وطن بنفشه گون می توانم بنویسم سال بهتر و آرام تر و پویاتری را پشت سر گذاشت.
برای این مادر مشترک ! برای این وطن هزار رنگ به طراوت یک سبزه ی تازه روییده خوشحالم و بار دیگر سالی شاد و متعالی را برای این خطه ی پهناور می خواهم .
ناگاه حس کرد به هاروارد برگشته و در کلاس نماد پردازی در هنر ایستاده است و اعداد مورد علاقه اش را روی تخته می نویسد .
1.618
برگشت تا خیل عظیم شاگردان مشتاق را ببیند :« کی می تونه بگه این عدد چیه ؟»
یک دانشجوی قدبلند ریاضی از ته کلاس دستش را بلند کرد و گفت :« عدد فی . »
و آن را فیی تلفظ کرد.
«آفرین استتنر . میخوام همگی با فی آشنا بشید . »
استتنر با خنده اضافه کرد :« با عدد پی اشتباه نشه . ما ریاضی دان ها میگیم فی فقط دو تا نقطه از پی راحت تره ! »
لنگدان خندید . اما به نظر نمی آمد کس دیگری معنای آن شوخی را فهمیده باشد.
استتنر ساکت شد و لنگدان ادامه داد :« این عدد یک ممیز ششصد و هجده در هنر عدد بسیار مهمیه . کی میتونه بگه چرا ؟»
استتنر که قصد جبران داشت گفت :« چون خیلی قشنگه ؟ »
همه خندیدند .
« در واقع استتنر دوباره درست میگه . فی عموماً زیباترین عدد جهان تلقی میشه . »
ادامه مطلب ...
لنگدان در کتابخانه ی تاریک زندان زیر نور افکنی که بالای سرش قرار داشت ایستاده و راز مونالیزا را با زندانیانی که در کلاس شرکت کرده بودند در میان گذاشته بود که در کمال تعجب شلوغ و خشن اما تیزبین بودند . همان طور که به طرف مونالیزا بر دیوار گام برمی داشت گفت : احتمالاً متوجه شدید که پس زمینه ی کار یک دست نیست و به تفاوت آشکار آن اشاره کرد و گفت : «داوینچی افق چپ رو به طرز معناداری پایین تر از افق راست کشیده.»
یکی از زندانیان پرسید :« خیط کاشته؟ »
لنگدان پیش خود خندید و گفت : « نه ! داوینچی به ندرت این کار رو می کرده . در واقع این یه حقه ی کوچیک بوده . با پایین آوردن حومه ی شهر داوینچی باعث شده مونالیزا از سمت چپ به نظر بزرگتر بیاد تا از راست . یه شوخی کوچک داوینچی . از نظر تاریخی مفاهیم مرد و زن دارای جهت بودند . چپ مونث و راست مذکره. چون داوینچی یکی از بزرگ ترین طرفداران اصول مونث بوده کاری کرده که مونالیزا از چپ با شکوه تر به نظر بیاد تا راست . »
مردی ریز اندام که ریش بزی داشت گفت :« شنیدم مفعول بوده . »
لنگدان اخم کرد و گفت :«تاریخ دان ها معمواً به این صورت بیانش نمی کنند اما آره ، داوینچی هم جنس باز بوده .»
«واسه همین قضیه نسوان راست کارش بوده ؟»
« در اصل داوینچی با توازن بین زن و مرد موافق بود . معتقد بود روح انسان از گمراهی نجات پیدا نمی کنه مگر اینکه هر دو وجه مونث و مذکر رو داشته باشه .»
کسی گفت :« مث تیکه هایی که معامله داشته باشن ؟»
خنده ای شادمانه برخاست. لنگدان فکر کرد داستان مکملی از ریشه شناسی هرمافرودیت و ارتباطش با هرمس و آفرودیته بگوید اما چیزی در گوشش خواند که حرفش در این جمعیت بی ارزش خواهد بود .
مردی تنومند گفت :«آقای لنگدان ، درسته که مونالیزا عکس زنونه ی خود داوینچیه ؟ میگن این طوریاست . »
«ممکنه . داوینچی اهل شوخی بوده و تجزیه تحلیل کامپیوتری مونالیزا و سلف پرتره ی داوینچی نقاط تناسب عجیبی رو بین صورت هاشون تایید می کنه . داوینچی هر قصدی که داشته ، مونالیزا نه مذکره و نه مونث . به طرز زیرکانه ای دو جنسیه . ادغام شده ی هر دوی اینهاست . »